کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

کیان و نوژان

خبر... خبر...4

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم تو این روزای خوشگل پاییزی حالتون خوب باشه منکه عاشق پاییزم و عاشق هوای ابری و گرفته .... امیدوارم به زودی زود خونه های همه مون این مدلی بشن و خدای مهربون با یه برف و بارون حسابی هم این بحران آب و حل کنه و هم دل ما رو شاد بازم اومدم تا حرفا و شیرین زبونی های پسرم و بنویسم و اول از همه خودم کلی ذوق کنم و بعد به قول مامان یسنا عزیزم دوستام و بخندونم همیشه بهش میگم پسرم یکی یه دونه است و اونم جوابم و با شعر میداد این بار تا گفتم گفت نه من یکی یه دونه نیستم !!!!! تو یکی یه دونه ای من با بابام میشم دوتا....       کیان عاشق هندوانه است و ما هنوزم تو خونه...
6 آبان 1393

خبر... خبر...3

سلام بازم اومدم تا حرفای خوشگل پسرم و براش ثبت کنم تا یادم بمونه و خودش هم یه روزی با خوندنشون کیف کنه قبلا زیاد این کار و نمیکردم اما تازگی ها وقتی وبش و میخونم یه چیزایی میبینم و میخونم که خودم اصلا یادم نبوده و همین قضیه انگیزه ای شد برای اینکه یه کم مطالب و با جزئیات بیشتری بنویسم   داریم میریم عروسی و باز سیل سؤالای فلسفی کیان شروع شده در مورد ازدواج و خانواده: مامان چرا مامان جون اینا هم اندازه ما سه نفرن؟ مامان جان مامان جون اینا قبلا 6 نفر بودم بعد من و خاله هات که ازدواج کردیم فقط مامان جون و باباجون موندن و خاله حدیث.... مامان یعنی خاله حدیثم ازدواج میکنه؟ بله پسرم. ...
24 مهر 1393

رؤیای عشق من

برای پسر قشنگم به خاطر روز کودک دیروز روز کودک بود و از دیروز و دیدن اولین پیام تبریک از طرف دوست خوبم من و برد به سمت خاطراتم و آرزوهام درباره کودکی که میخواست دنیام و پر کنه....... همیشه دلم میخواست یه پسر داشته باشم و اسمش و بزارم امیر ارشیا !!!!!!!و واقعا هم باهاش زندگی میکردم و از اونجایی که همیشه عاشق بچه ها بودم و هستم بهترین رؤیا و موضوعی که با عباس در موردش حرف میزدم همین امیر ارشیا و شکل و قیافه اش بود........ عباس هم که علاقه من و میدید هیچ وقت در مورد این اسم مخالفتی نمیکرد و خلاصه خیلی باهاش خوش بودم هر روز هم یه شکل و قیافه ای براش میساختم ......   تا بالاخره ما هم تصمیم ...
17 مهر 1393

شمال-مهر1393

سلام به همه دوستای خوبم بالاخره طلسم مسافرت تابستونی ما شکست و عباس کلاسش تموم شد و مرخصی گرفت و بازم رفتیم سمت شمال عزیز .... منکه خودم خیلی شمال و دوست دارم البته تابستون نه !!! پاییز و اوایل بهار که  من اصلا هوایی میشم و تا بگن مسافرت میگم شمال ..... و با این مرخصی عباس اولین گزینه شمال بود و شفارود زیبا که یه بار دیگه هم تو اردیبهشت رفته بودیم و هوا و طبیعتش واقعا عالی بود و جای همه دوستان سبز   این عکسم همون ساعت 6 صبحه که کیان بلند شده و انقدر گفته سردمه که مجبور شدم این همه لباس تنش کنم:     بازم کیان که تو هر شرایطی یه سرباز وظیفه شناسه     ...
14 مهر 1393

مرداد و شهریور 93

  سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز اومدم تا برات از بازی ها و سرگرمی های این دوماه بگم ..... از  اینکه پسر خوبم این دو ماه تابستون و هم مثل همیشه خیلی آقا بوده و تمام روز و تو خونه خودش مشغول بازی بوده و از بیرون رفتن و پارک زیاد خبری نبوده   !!!!!!   البته نسبت به  همیشه بیشتر پارک میرفتی اما خوب هر روز هم نبوده.... یکشنبه ها و سه شنبه ها که میرفتی کلاس ژیمناستیک و بعدش هم حتما پارک روبروی باشگاه هر چند پسر من زیاد سمت اسباب بازی های توی پارک نمیره و فقط با بچه ها بازی میکنه اینم بگم انقدر که هر جلسه که رفته باشگاه یه اسباب بازی به قول خودش جنگی همراهش بوده که دیگه...
29 شهريور 1393
7890 11 16 ادامه مطلب

رویاهای کیان

امشب پسرم دوباره تصمیم گرفته وقتی بزرگ شد بابا بشه !!!! البته به قول خودش یه بابای سرباز!!!!!! منم خیلی بی ربط پرسیدم میخوای بچه ات چی باشه؟ البته از جوابش مطمئن بودم سریع گفت: من که عاشق پسرم بچه ام باید پسر باشه گفتم اسمش و چی میزاری ؟ جواب داد : آرسام...... اینم دقیقا قیاقه من بود آخه فکر نمیکردم این اسم و شنیده باشه اما خودش میگفت از نی نی وولاگ(وبلاگ) شنیدم!!!!!!!!!!! میگفت البته من هم بابا میشم هم سرباز ها من فقط بابا نمیشم     تازه آقا دستور دادن تو وولاگشون بنویسم : انقدر به بچه هاتون نگین غذا حاضره بیاین غذا بخورین بزارین بچه هاتون بازی شون و بکنن!!!!!!!!! پدر مادرای عزیز من از طرف ...
18 شهريور 1393

خبر... خبر...2

اصلا عاشقتم جوجه قشنگم واسه اینکه بدون اینکه من بگم مدام داری تو اطرافت جستجو میکنی و با این ذهن پویا و خلاقت مدام داری بیشتر دنیا رو کشف میکنی و برا همین اول پستم گفتم عاشقتم ..... یه بار دیگه هم گفته بودم که من مسائل دور و بر و برات توضیح نمیدم و میزارم خودت کنجکاو بشی و نتیجه گیری کنی ... نتیجه اش هم میشه خاطراتی که تو این چند وقت برامون ساختی و میخوام اینجا برات ثبت شون کنم:                    داری سیب زمینی سرخ شده محبوبت و میخوری یه دفعه با دلخوری میگی:مامان من تا حالا سیب زمینی نپخته ندیدم!! مامان یعنی چه شکلیه؟ بعد یه ...
17 شهريور 1393