کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

کیان و نوژان

خبر...خبر...4

سلام به همه دوستای خوبم و پسر خوب خودم کیان بازم اومدم تا یه تعدادی از حرفات و هم در مورد نی نی کوچولو و هم موارد دیگه برات بنویسم .... تا خودتم یه روزی که خیلی هم دور نیست بخونی و لبخند روی اون لبای خوشگلت بشینه عزیزم دیگه کاملا حضور نی نی کوچولو رد درک کردی و منتظر دنیا اومدنشی بیشتر شبا که میام برات کتاب بخونم بعد از کتاب خوندن در موردش با هم حرف میزنیم و میبینم که دوستش داری و دلت میخواد زودتر دنیا بیاد حتی دستای کوچولوت و میزاری رو شکمم و با هر حرکتش کلی به وجد میای اما خوب یه فکرایی هم براش داری که منو میترسونه و اصلا اینکه اون خیلی کوچولو و آسیب پذیره رو درک نمیکنی .... که امیدوارم با به دنیا اومدنش و د...
23 دی 1393

خبر... خبر...4

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم تو این روزای خوشگل پاییزی حالتون خوب باشه منکه عاشق پاییزم و عاشق هوای ابری و گرفته .... امیدوارم به زودی زود خونه های همه مون این مدلی بشن و خدای مهربون با یه برف و بارون حسابی هم این بحران آب و حل کنه و هم دل ما رو شاد بازم اومدم تا حرفا و شیرین زبونی های پسرم و بنویسم و اول از همه خودم کلی ذوق کنم و بعد به قول مامان یسنا عزیزم دوستام و بخندونم همیشه بهش میگم پسرم یکی یه دونه است و اونم جوابم و با شعر میداد این بار تا گفتم گفت نه من یکی یه دونه نیستم !!!!! تو یکی یه دونه ای من با بابام میشم دوتا....       کیان عاشق هندوانه است و ما هنوزم تو خونه...
6 آبان 1393

خبر... خبر...3

سلام بازم اومدم تا حرفای خوشگل پسرم و براش ثبت کنم تا یادم بمونه و خودش هم یه روزی با خوندنشون کیف کنه قبلا زیاد این کار و نمیکردم اما تازگی ها وقتی وبش و میخونم یه چیزایی میبینم و میخونم که خودم اصلا یادم نبوده و همین قضیه انگیزه ای شد برای اینکه یه کم مطالب و با جزئیات بیشتری بنویسم   داریم میریم عروسی و باز سیل سؤالای فلسفی کیان شروع شده در مورد ازدواج و خانواده: مامان چرا مامان جون اینا هم اندازه ما سه نفرن؟ مامان جان مامان جون اینا قبلا 6 نفر بودم بعد من و خاله هات که ازدواج کردیم فقط مامان جون و باباجون موندن و خاله حدیث.... مامان یعنی خاله حدیثم ازدواج میکنه؟ بله پسرم. ...
24 مهر 1393

خبر... خبر...2

اصلا عاشقتم جوجه قشنگم واسه اینکه بدون اینکه من بگم مدام داری تو اطرافت جستجو میکنی و با این ذهن پویا و خلاقت مدام داری بیشتر دنیا رو کشف میکنی و برا همین اول پستم گفتم عاشقتم ..... یه بار دیگه هم گفته بودم که من مسائل دور و بر و برات توضیح نمیدم و میزارم خودت کنجکاو بشی و نتیجه گیری کنی ... نتیجه اش هم میشه خاطراتی که تو این چند وقت برامون ساختی و میخوام اینجا برات ثبت شون کنم:                    داری سیب زمینی سرخ شده محبوبت و میخوری یه دفعه با دلخوری میگی:مامان من تا حالا سیب زمینی نپخته ندیدم!! مامان یعنی چه شکلیه؟ بعد یه ...
17 شهريور 1393

سوال .....سوال

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز میخوام یه پست بزارم و فقط سؤالایی که تو طول روز میپرسی و برات بنویسم .... شاید برای خیلی ها خنده دار باشه اما این سؤالا انقدر زیاد و طولانین که همه شون یادم نمی مونه و باید یادداشتشون کنم پسر قشنگم  تو کلی کنجکاوی و منم کیف میکنم با این همه کنجکاوی..... فقط ای کاش این همه کنجکاوی و خرابش نکنم و خوب پرورشش بدم!!!! البته بیشتر سؤالات جنگی هستن اما خوب سؤالات غیر جنگی هم کم نداریم !!! اول تمام سؤالات هم کلمه مامان  وجود داره!!!     تمام سؤالات زیر بعد از دیدن یه صحنه برق گرفتگی تو برنامه اورژانسی شبکه پویا پرسیده شدن: مامان توی برق اس...
28 مرداد 1393

خبر... خبر...

سلام به همه امروز پسرم یه راه حلی به نظرش رسیده برای اینکه بیاد تو اتاق ما بخوابه(تو این یک سال هیچ مقاومتی برای تو اتاق خودش خوابیدن نداشته اما تازگی ها خیلی دوست داره بیاد تو تخت ما در حالیکه تو تمام عمرش فقط یک شب تو تخت ما خوابیده) کیان:بریم یه نی نی کوچولو بخریم اون تو تخت من بخوابه تا منم چون جا ندارم بیام تو تخت شما   کیان:بابا تو این همه میری سر کار پولات و چه کار میکنی بابا:برای چی پسرم کیان:برای اینکه من هر چی اسباب بازی میخوام مامانم میگه من پول ندارم (خوب چی بگم اگه اینم نگم که هر روز باید بریم اسباب بازی فروشی)   بابا:کیان مامان و دوست داری کیان:بله ...
2 مرداد 1393

بازم کیان و حرفاش

امشب یکی از اسباب بازی هاش شکسته و اصرار که قطعه شکسته شده رو از توش در بیارین! من و باباش هم نتونستیم نشسته یه گوشه و با بغض میگه : "اصلا یه زندگی خوب هم واسم نساختین، شما اصلا من و خوشحال نمی کنین".     چند دقیقه بعدش میخوام غذاش و بیارم میگه مامان سس هم بیار منم گفتم چشم اونم سریع جواب داد : "چقدر خوشحالم اصلا شما خیلی زندگی خوبی دارین!"   بابام داره باهاش صحبت میکنه و سر یه موضوعی از کیان مثلا شاکی شده کیان هم یه بار رفته و مثلا بهش توضیح داده، بابام دوباره اومد و شاکی شد کیانم بهش گفت : "اون حرفا که بهت گفتم یه سوماٌ هم داش...
29 تير 1393

کیان و حرفای جدیدش

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم نماز روزه هاتون قبول باشه امروزم اومدم با حرفای جدید کیان: یه شب موقع غذا خوردن بابای کیان هی بهش تذکر میداد که دستت و نزار تو غذات ،دستت ماستی شد و...... یه دفعه کیان برگشت گفت:" تو چرا همه اش به فکر ادب شدن منی ؟ " باباش هم خیلی جدی گفت چون اگر تو بزرگ بشی و بچه بی ادبی باشی به من بد و بیراه میگن کیان هم بعد از کمی تفکر دوباره گفت :" یعنی اگر منم بزرگ شم و شما رو تربیت کنم و بعد شما بی ادب باشین بعد به من بد و بیراه میگن بابا بد و بیراه یعنی حرفای بد بهم میزننن؟ " یعنی یکی از آرزوهای بزرگش اینه که بزرگ بشه و من و باباش و تربیت و تن...
28 تير 1393

درب و داغون

دیشب عباس اومد از جاش بلند شه رگ پاش گرفت و لنگون لنگون راه میرفت منم هی میخندیدم و میگفتم کیان بابا رو ببین کیانم تا نگاه کرد گفت: مامان الان اسم بابام شده آقای درب و داغون!!!!!!!!!! قیافه ما اون لحظه دیدنی بود ...
12 خرداد 1393