خبر... خبر...2
اصلا عاشقتم جوجه قشنگم
واسه اینکه بدون اینکه من بگم مدام داری تو اطرافت جستجو میکنی و با این ذهن پویا و خلاقت مدام داری بیشتر دنیا رو کشف میکنی و برا همین اول پستم گفتم عاشقتم ..... یه بار دیگه هم گفته بودم که من مسائل دور و بر و برات توضیح نمیدم و میزارم خودت کنجکاو بشی و نتیجه گیری کنی ...
نتیجه اش هم میشه خاطراتی که تو این چند وقت برامون ساختی و میخوام اینجا برات ثبت شون کنم:
داری سیب زمینی سرخ شده محبوبت و میخوری یه دفعه با دلخوری میگی:مامان من تا حالا سیب زمینی نپخته ندیدم!! مامان یعنی چه شکلیه؟
بعد یه سیب زمینی بزرگ بهت نشون دادم و میگم اینم سیب زمینی خام.
بعد از دیدنش سریع گفت: مامان تو چقدر خوبی که این غذای خوشمزه رو این جوری برام درست میکنی اگه همونجوری خام میاوردی من اصلا نمیخوردم!!!!!
یه شب بورانی درست کردم و برات تعریف کردم که کوچولو بودی به بورانی میگفتی دورانی!!!!
سریع جواب دادی:دورانی یعنی دو تا رانی؟؟؟؟
این هفته خونه مامان جون بودیم و طبق معمول مامان جون داشت از مزایای غذا خوردن برات میگفت!!
تو هم زود گفتی من دوست ندارم غذا بخورم تا مثل تو چاق باشم مامانم جواب داد من که چاق نیستم تو هم زود گفتی :بازوهات و نگاه کن!!! من اصلا نمیخوام اضافه وزن داشته باشم اگر اضافه وزن داشته باشم انقدر ورزش میکنم تا لاغر بشم!!! اون لحظه ما فقط دو تا شاخ کم داشتیم اصلا نمیدونم اینا رو از کجا شنیده!!!!
چند وقتیه کیان گیر داده که از دخترا خوشش نمیاد !!! مامانم هم مدام بهش میگفت نه خواهر خیلی خوبه و .... خلاصه با کیان بحث میکردن که کیان یه دفعه گفت: اصلا میدونی چیه؟ مامان بابام باید سه تا بچه داشته باشن یکی که منم یکی هم داداش برای من یه خواهر هم برای شما!!!
امشب بازم کیان بحث خواهر برادر و پیش کشیده بود اصلا شده حرف هر روزش هر چند نمیدونه این قضیه تا حدودی دست ماست و منتظره خدا براش یه برادر بفرسته!!! به باباش میگفت کاشکی شما دو تا بچه داشتین اونوقت من میتونستم همه بازی های دو نفری رو با اون اجرا کنم!!!
چند شبه هر شب به جای کتاب خوندن قصه های زنجیره ای یه پادگان و تعریف میکنم و توش هر چی مورد رفتاری و اخلاقیه جا میدم تا رسیدیم به یه سربازی که انگشت شصتش و میخورده و فرمانده تو جنگ راهش نداده!!!
ازم پرسید مامان فرمانده از کجا میفهمه اون سرباز شستش و میخورده؟ گفتم از مدلش آخه بعد یه مدت انگشت این دستش که میخورده با اون یکی فرق میکنه،سریع جواب داد اگه دوتاش و بخورم دیگه فرمانده نمیفهمه!!!!
برنامه اژدها سواران شبکه پویا شده برنامه مورد علاقه اش و البته بابی شده برای آشناییش با اژدها و سؤالات متعددش در این مورد و حالا با هم به این نتیجه رسیدیم که اژدها قبلا بوده و الان دیگه نیست!!!
امروز میگه مامان چقدر بده که الان قبلا نیست میگم یعنی چی؟ میگه پس آخه این فیلم(اژدها سواران)قبلا بوده!!! بهش گفتم چی میخوای بگی؟
میگه آخه الان الانه پس چرا تو این فیلم اژدها هست که قبلا بودن و الان نیست!!!!(امیدوارم متوجه منظورش شده باشین!!!)بهش گفتم این فیلم و قبلا ساختن و الان دارن پخش میکنن سریع جواب داد آهان متوجه مظورت(منظورت)شدم....
تازگی ها وقتی میریم خونه مامانم هی میره تو حیاط همین طوری میشینه و دور و برش و نگاه میکنه و بعد سیل سؤالات متعددش شروع میشه....... هر بار در مورد یه چیزی بعضی وقتها هم کشفیات جدیدش و برام میگه اینم یه موردشه:
مامان خدا خورشید و ماه و ساخته؟ بله پسرم،آهان یعنی روز که میشه خدا خورشید و میاره بالا و ماه و میبره اون پایین؟(حالا اون پایین کجاست منم نمیدونم؟؟)بله عزیزم درسته، مامان شب هم که میشه باز خدا خورشید و میبره اون پایین و ماه و میاره بالا؟ بله عزیزم درسته،مامان وای پس ستاره ها چی؟ گفتم ستاره ها چی چی؟ گفت همین دیگه کی اونا رو میبره بالا و پایین؟ گفتم ستاره ها همیشه تو آسمونن اما ما نمیبینیم و شبا نور از ماه میگیرن و روشن میشن. مامان یعنی ماه ستاره ها رو میبره و میاره ؟ باز براش از اول توضیح دادم با دقت گوش داده و میگه آهان حالا فهمیدم...........
داریم با هم میریم خونه دوستم از ماشین که پیاده شدیم سریع میگی مامان الان خاله اینا مهمون دارن؟ گفتم نه پسرم هیچ کس خونه شون نیست!!!
سریع جواب دادی پس ما چی ایم؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانت قربونت بشه پسر قشنگم که مدام تو ذهنت داری همه چیز و تحلیل میکنی قلب کوچولوم
میخوام این و بدونی هر اتفاقی بیفته تو همیشه اون بالای بالای قلبم جا داری و هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه جای تو رو بگیره.... البته که جای بابای خوبت محفوظه اما قلب من همیشه و همیشه فقط تویی
من با تو مادر شدم با تو عاشق شدم با تو بزرگ شدم و با تو دنیا رو دوباره دیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزا یه جوریم یه جوری دلتنگم...... واسه همینم تو این پست نتونستم هیچ شکلکی بزارم ....!!!!
مامانت قربونت بشه قلب قشنگم