کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

کیان و نوژان

شمال-مهر1393

1393/7/14 19:04
971 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم محبت

بالاخره طلسم مسافرت تابستونی ما شکست و عباس کلاسش تموم شد و مرخصی گرفت و بازم رفتیم سمت شمال عزیز .... منکه خودم خیلی شمال و دوست دارم البته تابستون نه !!!

پاییز و اوایل بهار که  من اصلا هوایی میشم و تا بگن مسافرت میگم شمال ..... و با این مرخصی عباس اولین گزینه شمال بود و شفارود زیبا که یه بار دیگه هم تو اردیبهشت رفته بودیم و هوا و طبیعتش واقعا عالی بود و جای همه دوستان سبز آرام

 

این عکسم همون ساعت 6 صبحه که کیان بلند شده و انقدر گفته سردمه که مجبور شدم این همه لباس تنش کنم:

 

 

بازم کیان که تو هر شرایطی یه سرباز وظیفه شناسهچشمک

 

 

پسرم به محض رسیدن اول جلوی در ویلا یه سنگر ساخته

 

آماده برای شن بازی محبوبش:

 

 

 

 

 

Маленькие сердечки

اینم روز دوم که بدنش به هوای اونجا عادت کرد و دست از لباسای گرمش برداشت:

 

 

 

و بالاخره با کلی اصرار از طرف ما حاضر شد لباساش و در بیاره و بره آب بازی.... البته زهی خیال باطل چون فقط هدفش این بود که با شنای نرم نزدیک آب بازی کنه.......

 

 

 

این همون کیان پاستوریزه منه که اگر دو ساعت لب آب بود روی شن ها نمی نشست و میگفت کثیف میشمتعجب

 

 

 

 

 

 

 

و اینجا داره دنبال شریک جرم میگرده و میخواد با دستای ماسه ای عباس و هم قاطی بازی کنهچشمک عباس هم که تازه از بیرون اومده و نمیدونه جریان چیه فقط فرار میکنه!!!!

 

 

 

و در اخر این عباس که پیروز میشه و میبرتش تا دستاش و تو آب بشوره و بعد برن سنگر بسازن.....

 

بعد از دو سه ساعت که مطمئن شدم کیان حاضر نیست به ویلا برگرده گذاشتم با پدرش بمونه و ما اومدیم که نهار و آماده کنیم بعد دو ساعت مامانم گفت این بچه از گرسنگی غش میکنه برو بیارش و رفتم و با این صحنه مواجه شدم:

 

 

 

 

 

با خودم فکر کردم حالا که هوا خوبه بزارم هر چقدر دلش میخواد بازی کنه و کثیف کاری کنه منم کیفش و ببرممتنظر واسه همینم یه یک ساعتی هم دوباره من پیش شون موندم و فکر نمیکردم نتیجه اش این بشه آخه اصلا تجربه شو نداشتمتعجبغمگین

 

 

هر چقدرم میگفتم میسوزه میگفت مامان خودش خوب میشه .... اما من تا میدیدم بغضم میگرفت خیلی ناراحت بودم که مامانم با تجربه قدیمیش یه پیشنهاد داد اونم زدن ماست بود ..... بماند که با چه جریاناتی کیان راضی شد به تنش ماست بزنیم......

 

 

موهای پسرم بلند شده و ماستی میشدچشمک

 

اینم کیان که ماستا رو شسته و با دو رفته سمت دریا....... ولی اصلا دلش نمیخواد شن بازی کنه چون یه موضوع جالبتر پیدا کرده :

 

 

 

 

 

 

 

Маленькие сердечки

و روز سوم رفتن به آستارا و خریدن اسباب بازی ای که خیلی دنبالش بوده ..... کلاه جنگی..... و امیدوارم با خریدن این کلاه و تفنگش دست از سر کلاه زمستونیش بردارهفرشته

 

 

Маленькие сердечки

و حالا سرعین که بعد از اون آفتاب سوختگی این همه سرما جالب بود.... اصلا وقتی رسیدیم جرات نداشتیم از ماشین پیاده شیم خود مردمش میگفتن یه دفعه انقدر سرد شده و این جوری نبوده و البته هواشناسی تغییر دمای 13 درجه ای رو اعلام کردآرام

 

و اتفاقی که برای اولین بار رخ داد.... کیان داشت از من سؤال میکرد که خوابش برد تا قبل از اون هم اصلا علامتی از خواب آلودگی نداشت اصلا نفهمیدم چی شد!!!تعجب

 

و باز هم خریدن سرباز که چون هیچی سرباز همراهش نیاورده بود به قول خودش مجبور شده بود با بابا جونش بره و سرباز بخرهآرام

 

و در آخر راه برگشت و یه کیان تقریبا بیهوش که حدود 4 ساعت تو ماشین خوابید.....خواب

 

Маленькие сердечки

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

مریم مامان آیدین
14 مهر 93 19:23
واااااااااااااااای مریم چقدر به کیان خوش گذشته اون خنده های لب ساحل کاملا از ته دله.....من استاد خنده شناسی کودکانم کیان تو همه وبش انقدر از ته دل و خوشگل نخندیده بود و معلومه خیــــــــــــــــــــلی بهش خوش گذشته....قربون اون توفیق اجباری برم که بچم مجــــــــــــــــبور شده سرباز بخره
مریم(مامان کیان)
پاسخ
استاد آخه مامانش هیچوقت بهش اجازه نداده بود تا این حد کثیف کاری کنه همون یه شن بازی پاستوریزه........ دید من ناراحت شدم و میگم چرا خریدی سریع گفت مامان آخه مجبور شدم بخرم!!!!!
مریم مامان آیدین
14 مهر 93 19:25
وای خدا کلاهشو....الان چه حالی تو خونه میکنه دیگه ست جنگ بازی تکمیل شد مریم همه اون سطل شن هارو تنهایی درست کرده...باید بیهوش بشه بعدش که!!! خیلی حال میکنم بچه ها انقدر لذت میبرن....میدونم چه حس خوبی داشتی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
همین الان کل کوسن های مبلا و بالشت های خودش تبدیل به سنگر شدن کیانم با کلاه و تفنگش مشغوله...... نه باباش هم کمکش کرده بود .... اما اون تل شن کار خودش تنها بوده!!!! دیدی که بیهوش نشده و داره بعدش آتیش بازی هم میکنه و تا وقتی هم که ما بیدار بودیم بیدار بوده........ اونجایی که گفتم خوابش برده سرعین بوده.
مریم مامان آیدین
14 مهر 93 19:31
الهی بمیرم مریم چقدر کمرش بد سوخته خدارو شکر که درد نداشته...آیدین وقتی درست همین جوری سوخت هیچی تنش نبود و کل بازو و بالای کمرش همین مدلی شد من یه بار درست شبی الان کیان سوختم و دردش وحشتناکه....واقعا خدارو شکر کن که سوزش نداشته....یعنی من سفرم کوفتم شد وای چطور راضی شد براش ماست بزنی...آیدین کرم رو مشکلی نداشت ولی ماست رو عمرا نزاره
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خودش میگفت میسوزه ولی خوب میشه اما ماست تمام سوزش و میگیره فردای اون روز دیگه قرمز نبود !!!! الانم بیشتر رنگش تیره است..... کلی باهاش حرف زدیم و باج دادیم یکیش هم آتیش درست کردن بود دیگه
مریم مامان آیدین
14 مهر 93 19:49
راستی مامانی خوشگل عکساتون هم عاااااااااااااااااااااااااالی شده چقدر کیان میخنده بیشتر شبیهت میشه موهاشو قربون تو اون کلیپس
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم مریم جونمچشمات خوشگل میبینه
مامان سمانه
14 مهر 93 20:34
سلام مریم هزار ماشا... ب این آقا پسر گل و خوشگل ؛ چقد تو این عکسا خوشگله هزار ماشا... ؛ تازه چ موهای نازی داره خیلی بهش میاد گل پسر ما از عکسا و لبخندای کیان جونم معلومه خیلی بهتون خوش گذشته ایشا... همیشه ب گردش و سفر آخی کیان چقد بد سوخته بود الهی ؛ بعد ماست اثری داشت ؟؟؟؟ بهتر شده بود؟کلاه جنگی کیان جون هم مبارک باشه راستی شما هم خیلی چهره ی ناز و جذابی داری خوشمان آمد از قیافه ی زیبای شما
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون سمانه عزیزم ماست واقعا اثر خوبی داشت هم دیگه نمی سوخت هم فردا صبحش از اون همه قرمزی خبری نبود و تازه اصلا هم پوسته نشد.... خجالتم میدی سمانه جون من اصلا آدم تعریفی ای نیستم
شيوا
15 مهر 93 11:09
سلام مامان مريم هميشه به گردش معلومه حسابي بهتون خوش گذشته ولي طفلكي كيا جون بدجوري سوخته راستي رونمايي عكستونم مباركه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون دوستم
شيوا
15 مهر 93 11:12
راستي مريم جون اين شفارودي كه گفتين دقيقا كجاي شماله؟از نوشتتون احساس كردم نزديكه آستاراست؟ ولي با اينكه ما اردبيليم تا حالا شفارود نرفتيم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
حدود 100 کیلومتر با استارا فاصله داره اصلا جای معروف و مسافرتی نیست از اونجایی که یکی از دوستان همسرم اهل اون روستاها بوده و الان برای خودش اونجا ویلا ساخته و ما رو دعوت کرده بودن ما هم با اونجا آشنا شدیم من چندین بار اون مسیر و تا آستارا رفته بودم ولی اونجا رو ندیده بودم چون تابلو هم نداره
مامانِ یسنا
15 مهر 93 15:36
عزیزم همیشه به سفر و گردش عکسا عالی بودن. کیان جونی چه موهاش بلند شده.خیلی خوشگل شده تو عکسا چه سفر دورودرازی! سرعین هم رفتین؟ پس معلومه حسابی خوش گذروندینا اونجا کجای شمال بود.منظورم کدوم شهرش؟
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام خیلی ممنونم وای آره انقدرم پشیمون شدیم آخه جامون خیلی خوب بود.... و برگشتنی خیلی اذیت شدیم !!!!!!!
مامانِ یسنا
15 مهر 93 15:38
آهان.از نظرا فهمیدم کجاس. آخه قبلش نخونده بودمشون
مامان امیرصدرا
15 مهر 93 16:20
سلام سفرها بی خطر دوست خوبم طفلکی چه قدر بد سوخته دلم براش کباب شد عکس ها هم خیلی قشنگ بود
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون عزیزم
فائزه مامانه سوگند
15 مهر 93 19:44
سلام عزیزم به به چه عکسای چه دریای زیبای مریم جون کیان جونم خوابالوشم هم خوش تیپه هم خوشگل به این میگن یه سرباز وظیفه شناس و وطن دوست در هر شرایطی از وظیفه اش کوتاهی نمی کنه قربونش برم حسااااااااااااااااااااابی خوش گذشته به کیان جون مامانیش دریا که فقط برای این پسمل بلا بوده ای جانم بدنش سوحته نازی خالهالان خوب شده؟ موهاشو ببین از موهای دخملی من بلندتره ای حانم داماده خوش تیپم که تو خوابم ناز و خوشگلی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام فائزه جون خیلی ممنون با اون همه موی ژولیده مگر شما بهش بگین خوش تیپ میبینی چه دریای خلوتی من واسه همین اونجا رو دوست دارم الان خیلی بهتر شده سوخته گیها........
فائزه مامانه سوگند
15 مهر 93 20:17
باورت میشه مریم جون من عاشق موهای کیانم بخصوص وقتی درهم برهمه خیلی خوردنی میشه داماد من در هر شرایط خوش تیپه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت برم فائزه جون نظر لطفته ..... خوب واسه اینکه پسرم خودشم موی بلند دوست داره میگم موهای سوگند و بلند کنی دیگه
مامان مرمر
16 مهر 93 3:36
سلام به سرباز کوچولوی وظیفه شناس وخوش تیپ مامانی یه اسفند برا گل پسری دود کن
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام خیلی ممنونم
شیما مامان شاهین کوچولو
16 مهر 93 12:40
چ سفر خووووبی... کیان جون حسابی حالشو برده... کاملا معلومه ای ول خیلی خوشحال شدم چهره دوستمو دیدم ...بالاخره سعادت نصیبمون شد [بغل ] کارای کیان خیلی باحالههههه... همش در حال تنفنگ بازی و سرباز بازیه عاشقشم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم شیما جون ان شا اله سرباز شدن شاهین کوچولو
مریم مامان آیدین
16 مهر 93 14:01
__000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________** کیان جووووون خوشگلم...روزت مبارک باشه سرباز کوچولوی خودم الهی که قشنگ ترین کودکانه هارو تو خاطرات بچگیت ثبت کنی و زیباترین عاشقانه هارو با مامان بابای گل و مهربونت داشته باشی عسل پسر
مریم(مامان کیان)
پاسخ
وای مرسی خاله جونشما که اصلا نمیدونستیم امروزه......... فکر میکردم امروز 15 مهره!!!!!!
مامان مریم
16 مهر 93 16:52
ای جوووووووووووووووووووووووووووونم مریم خیییییییییییییییییییییییلی خوشگله یعنی عااااااااااااااااااااااشقشم من
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم عزیزم ولی برای خودم هنوز نیومده و همون قبلی و نشون میده
شيوا
17 مهر 93 12:15
روز کودک مبارک کیان جونی الهی بهترین خاطرات کودکی برات رقم بخوره همیشه شاد باشیدو سرحال
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم
مامان کیان
17 مهر 93 12:58
سلام مریم جون حسابی خوش گذروندین هااااااااا منم خیلی به مسافرت احتیاج دارممیگم چه عکسایی گرفتی کیف کردم خیلی ماهرانه و قشنگ بودن ها مامانی.فکر کنم بیشتر از همه به کیان خوش گذشته ...از عکسا که اینطور معلومه.همیشه خوش باشین دوست من
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام راضیه جونم خیلی ممنون از تعریفات خوب شما هم کارات و انجام دادی دیگه تا زمستون نیومده یه مسافرت توپ برین
مامي مينا
25 مهر 93 1:26
عزيزخ اميدوارم هميشه شاد باشيد. عكسهاي خودت و كيان جون عاالي بود
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم مینا جون
مامان فرانک
27 مهر 93 12:07
مریم جون سلام ببخشید که نتونستم بیام پیشتون به به دریا و شن بازی ..... معلومه که به همتون مخصوصا کیان جون خوش گذشته همیشه به گردش عزیزم همین الان که اومدم وب کیان ببینم و با دل سیر مطالب بخونم مامانم زنگ زد مجبورم برم فقط همین پست پیام برات میزارم سر فرصت میام بقیه مطالب قشنگتون میخونم شرمنده .....راستی یه چیز جالب دلم نیومد برات ننویسم چون داغ داغ .....در حال نگاه کردن عکسای کیان جون بودم که یهویی ارشیا اومد و گفت اه مامان این کیه گفتم یه دوست گفت نه چقدر شبیه من فکر کنم اشتباه میکنی مامان این خودمم کی رفتیم دریا؟؟؟؟؟؟؟ یه عالمه از دستش خندیدم و بعدش با خودم فکر کردم چه شباهتی این پسر من از خودش تو کیان جون دیده خیلی برام جالب بود.......
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خواهش میکنم فرانک جون قربونت بشم شما به لطف دارینلابد چون کیان موهاش بلنده ارشیا این فکر و کرده
مامان ناهید
26 آبان 93 23:26
مریم جون من این پست را ندیده بودم چقدر بهتون خوش گذشته انشالله همیشه شاد وسلامت باشید وبرید سفر اونم با کیان جون که معلومه خیلی بهش خوش گذشته فداش بشم چقدر بدنش سوخته بود خیلی عجیب بود مریم جون ما بچه جنوبیم تو سایه هم که باشیم از گرما بدنمون می سوزه تمام دست وپا وچهرمون ولی چکار میشه کرد دیگه عادت کردیم مریم از دیدن عکسها لذت بردم مخصوصآ اون عکسهای پراز خنده کیان جون وچهره مهربون شما
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم ناهید جون خوب معلومه دیگه جنوبه و آفتاب داغشاوه مرسی از تعریفت