خبر... خبر...3
سلام
بازم اومدم تا حرفای خوشگل پسرم و براش ثبت کنم تا یادم بمونه و خودش هم یه روزی با خوندنشون کیف کنه
قبلا زیاد این کار و نمیکردم اما تازگی ها وقتی وبش و میخونم یه چیزایی میبینم و میخونم که خودم اصلا یادم نبوده و همین قضیه انگیزه ای شد برای اینکه یه کم مطالب و با جزئیات بیشتری بنویسم
داریم میریم عروسی و باز سیل سؤالای فلسفی کیان شروع شده در مورد ازدواج و خانواده:
مامان چرا مامان جون اینا هم اندازه ما سه نفرن؟
مامان جان مامان جون اینا قبلا 6 نفر بودم بعد من و خاله هات که ازدواج کردیم فقط مامان جون و باباجون موندن و خاله حدیث....
مامان یعنی خاله حدیثم ازدواج میکنه؟
بله پسرم.
مامان با کی ازدواج میکنه؟
ما که نمیدونیم با یه آقا که ما الان نمیشناسیمش!!!
بعد مامان جون و بابا جون میشن 2 نفر؟
بله پسرم.
بعد هم مامان جون ازدواج میکنه و باباجون تنها میمونه؟
بعد باز تو ضیحات ما در مورد ازدواج نکردن مامان بابا ها و تجدید فراش شروع شد
بازم کیان داره در مورد خواهر برادرای احتمالی آینده اش میپرسه :
اینکه اگر خدا بهش یه خواهر بده چه کار کنیم؟
خوب معلومه میریم از خدا یه برادر هم براش میگیریم ....
باباییش میخواد موهاش و مرتب کنه و کیان هم اصلا ثابت نمی ایسته و عباس مدام داره میگه کیان یه لحظه وایسی کارم تموم میشه ها اما کیان داره کار خودش و میکنه
منم گفتم عباس اگر بتونی یک دقیقه کیان و ثابت نگه داری جایزه داری!!
یه دفعه دیدیم کیان کلا راه افتاد از پیش باباش رفت
صداش کردم میگم کیان کجا؟
جواب میده میخوام یه کاری کنم به بابا جایزه ندی
مامان من بزرگ بشم شکل بابام میشم؟
بله پسرم همه پسرا شکل باباشون میشن.
اما من دوست ندارم شبیه بابام باشم میخوام شبیه تو بشم
چرا مامان ؟
آخه تو خوشگلی تو قیافه ات خیلی خوبه من فقط از قیاقه تو خوشم میاد
عزیزم بابا هم که قیافه اش خیلی خوبه منکه خیلی از قیافه اش خوشم میاد
مامان بابا فقط یه دونه قیافه اش خوبه اما قیافه تو بی نهایت خوبه
(الهی قربون این حرف زدنت بشم عزیزم من تو رو نداشتم چه کار میکردم قلب کوچولوم)
موقع خواب یه کم کرم مرطوب کننده زدم و میرم پیشش :
مامان من به تو افتخار میکنم که انقدر بوی خوب میدی
مامان حالا بهم میگی این بوی چیه؟
بله پسرم یه ذره کرم زدم
مامان میشه برای منم بزنی تا منم بوی خوب بدم بعد تو هم به من افتخار کنی
(به خدا وقتی این حرفا رو میزنی قلبم درد میگیره عزیزم)