رؤیای عشق من
برای پسر قشنگم به خاطر روز کودک
دیروز روز کودک بود و از دیروز و دیدن اولین پیام تبریک از طرف دوست خوبم من و برد به سمت خاطراتم و آرزوهام درباره کودکی که میخواست دنیام و پر کنه.......
همیشه دلم میخواست یه پسر داشته باشم و اسمش و بزارم امیر ارشیا !!!!!!!و واقعا هم باهاش زندگی میکردم و از اونجایی که همیشه عاشق بچه ها بودم و هستم بهترین رؤیا و موضوعی که با عباس در موردش حرف میزدم همین امیر ارشیا و شکل و قیافه اش بود........ عباس هم که علاقه من و میدید هیچ وقت در مورد این اسم مخالفتی نمیکرد و خلاصه خیلی باهاش خوش بودم هر روز هم یه شکل و قیافه ای براش میساختم ......
تا بالاخره ما هم تصمیم گرفتیم یه فرشته کوچولو رو به این دنیا دعوت کنیم و من نمیدونم چرا اون قضیه و رؤیا رو فراموش کردم تا روزی که فهمیدم جوجه قشنگم یه پسره و باز یاد این اسم و شکل و قیافه هایی که براش متصور میشدم افتادم و قرار هم همین شد که اسمش همون باشه و من هزار جور قیافه و مدل براش میساختم .... تا اینکه سر یه جریاناتی نظرمون عوض شد و شروع کردیم به گشتن دنبال یه اسم دیگه و بالاخره از یه لیست بلند بالا کیان انتخاب شد و پسرم به دنیا اومد و همه چیز ورای تصور من بود حس قوی مادری تمام رؤیاهای گذشته رو از یادم برد و دنیا و رؤیای جدید من شکل گرفت پسر کوچولویی که یه دنیا رو برام به ارمغان آورده بود نه یه رؤیا!!!!!!!!!!!!!
تا اینکه دقیقا پارسال همین موقع ها یه چیزی پیدا کردم و کلی برام خاطره زنده شد ....... یه عکس سه در چهار که از گوشه مجله جدا شده بود و زیرش یه تاریخ بود برای سال 86 و یه اسم که خودتون حدس میزنید چی بود "امیر ارشیا"!!!!!!!!!!خدایا تو همیشه همین طوری آرزوهای بنده هات و برآورده میکنی همینه که میگن آرزوهاتون و یه جا بنویسین چون خودتون فراموش میکنید اما خدا نه .
اون عکس یه پسر بچه چشم و ابرو مشکی با موهای یلند مشکی و کت و پاپیون مشکی بود که چون شبیه رؤیاهام بوده نگهش داشته بودم و اصلا هم یادم نبود ......... اما خدای خوب و مهربونم یادش مونده بود و به بهترین وجه ممکن اون رؤیا رو در غالب یه پسر کوچولوی مومشکی بهم هدیه داده بود
یه پسر کوچولو که با اومدنش ما هم روز کودک و یادمون میمونه و دنیامون رنگیه رنگیه
یه کودک که با تمام وجودش کودکی میکنه و صدا و شور و حرارت و به خونه ما آورده
یه کودک که با رؤیاهای زیادش در مورد سربازی شده یه کودک متفاوت و حتی دنیای ما رو هم جنگی و سربازی کرده
یه کودک که مامانش اصلا نمیخواد از کودکی بیرون بیاد و بزرگ بشه
یه کودک که دنیای مامان باباش و تغییر داده و ما انقدر از این تغییر راضی ایم که با هیچی عوضش نمیکنیم
یه کودک که انقدر کودکه کوچکترین حرکتی و از سمت خدا میبینه و بابت هر چیزی ازش تشکر میکنه
یه کودک که انقدر کودکه که وقتی داره شب میشه مدام از خدا میخواد که خورشید و تو آسمون نگه داره تا اون بیشتر بتونه بازی کنه
یه کودک که بزرگترین عدد براش بینهایته و شبا وقت خواب میگه مامان من بی نهایت دوستت دارم
یه کودک که خیلی کودکه و قلبم میگیره از این همه پاکی و کودکیش .... این همه صداقت و یکرنگی .....
خدایا کمکم کن این کودک با همین اندازه پاکی ، یکرنگی بزرگ شه و بتونه این صداقت و تا همیشه با خودش داشته باشه
در رؤیاهایم او را میدیدم
او که
با هوش،زیبا
پر احساس و توانا
خلاق و شاد
نیرومند و دانا بود
او ،که مرا
غرق در عشق کرده بود
و از آن جا
که رؤیا
تنها اندیشه ای پر ز آرزوست
هیچ گاه انتظار نداشتم کسی را بیابم
که وجودش
سرشار از این ویژگی های نیک باشد
و سپس تو را دیدم
و تو نه تنها
ایمانم را به رؤیا زنده کردی
حتی
از رؤیایم نیز شگفت انگیزتری.........
کیان جونم ممنونم ازت که رؤیاهام و تمام و کمال برآورده کردی و درست همون کودکی شدی که آرزوش و داشتم.