کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

کیان و نوژان

ده خرداد تا ده تیر ماه 94

سلام به پسر قشنگم و دختر خوب و خانمم نوژان قشنگم 4 ماهه شده ... و ما رسیدیم به همون روزایی که آرزوش و داشتم همیشه از بچه ها وقتی خوشم میومده که با یه حرکت چشم یا یه اخم و لبخند میخندن و حالا نوژان قشنگ متوجه حالت چشم و قیافه میشه و کلی میخنده ... گاهی با کیان مسابقه میزاریم ببینیم کی بیشتر میخندونتش از بس قشنگ میخنده عروسک خوش خنده ام کیانم این روزها تمام مدت مشغول شبیه سازی افکارش با کاغذ ... یه دستش کاغذ و دست دیگه اش قیچی و هر چیزی که به دهنش میرسه که ندارتش درستش میکنه انقدرم قوه تخیلش خوب هست که حسابی شبیه میشه هر چی که درست میکنه. نوژان هم علاوه بر خوش خنده بودن چند تا خصلت دیگه هم داره یکیش اینه که برعکس دو ماه اول ز...
11 تير 1394

ده اردیبهشت تا ده خرداد94

سلام به همه امروز بعد از یک ماه اومدم تا خاطرات بچه ها مو بنویسم هرچند چون دیگه مثل قدیما زود زود نمینویسم و مشغله هام خیلی بیشتر شده چیز زیادی از حرفای کیان یادم نمیاد   نوژان هم که روز به روز بزگتر میشه و خودشو بیشتر جا میکنه این روزها تمام وقت در خدمت بچه هام چی بشه چند روز یه بار یه سری به چرخ خیاطیم بزنم..... اما واقعا شیرینی دو تا بچه داشتن و دارم حس میکنم خدا رو شکر کیان خیلی بهتر از قبل با شرایط کنار اومده و نوژان و هم خیلی دوست داره و نوژان که کلی برامون حرف میزنه و میخنده .... اردیبهشت این بار برامون سنگ تموم گذاشت و به دو تا سفر خوب مهمون مون کرد که یکیش کاملا اتفاقی و برنامه ریزی نشده بود....
10 خرداد 1394
1097 13 11 ادامه مطلب

داستان تولد

سلام به همه دوستای خوبم و تشکر ویژه بابت این همه لطف و مهربونی تون امیدوارم سال جدید و با خوبی و خوشی آغاز کنید و با سلامتی به پایان برسونید از روز اول که رفتیم دکتر و برگه آزمایش و نشون دکتر دادیم تاریخ دنیا اومدن نی نی کوچولو رو 10 اسفند ماه زده بود تا یک ماه به اسفند ماه که دکتر تقویمش و دید و گفت 10 اسفند یکشنبه است و من یکشنبه ها اون بیمارستان نیستم و بعد خودش پیشنهاد داد سزارین و بزاریم برای 13 اسفند ماه که من گفتم نه میترسم درد زایمان بیاد سراغم و اون موقع دیر باشه آخه من به شدت از زایمان اورژانسی و درد زایمان وحشت دارم و دکتر هم قبول کرد و نامه بیمارستان و برای 11 اسفند بهم داد و ازمون خواست چهارشنبه قبل از زایمان یک بار دیگه ...
26 اسفند 1393

عکس های نوژان

  سلام به همه دوستای خوبم قربون لطف و محبت همه تون که تو این مدت با احوالپرسی و تبریکاتون همراهم بودین الان با یه وقت خیلی کم اومدم این عکسا رو گذاشتم تا بدونید به یادتونم و این کمترین کاری بود که در جواب محبت هاتون میتونستم انجام بدم به زودی با داستان تولد نوژان میام.... فکر میکردم وقتی بیام خونه میتونم زود همه کارها رو سر و سامون بدم و به وب بچه ها رسم اما خوب مثل اینکه نمیشه بازم از این همه لطف و محبت تون سپاس گذارم امیدوارم تو شادی هاتون جبران کنم ...
24 اسفند 1393

فرشته کوچولو

سلام به همه دوستای خوبم این آخرین پستی که قبل از دنیا اومدن دختر کوچولو مون میزارم و از همه دوستای خوبم میخوام که برامون دعا کنن تا همه چیز به خوبی پیش بره و منم به امید خدا زود حالم خوب بشه و با عکسای فرشته کوچولومون بیام دیگه فقط 10 روز مونده تا به دنیا اومدنت و من بی صبرانه منتظرم اون لحظه خوبم امسال قراره بهار چند روزی زودتر بیاد خونه مون و من و بابای و کیان هر سه تایی منتظر اومدن نی نی کوچولومون هستیم که قراره بهار و با خودش بیاره حالم این روزها خیلی خیلی بده و تقریبا به زور روزی یک وعده غذا درست میکنم یا به کارای کوچیک و ضروری کیان میرسم. ولی دلم تاپ و توپ میزنه و مدام برای به دنیا اومدنت دارم نقشه میکشم ...
30 بهمن 1393

این روزها

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم کیان این روز ها دیگه شمارش معکوس و شروع کردم میخوام این پست و برای کیان بنویسم و اگر تونستم یه پستم برای دختر کوچولوم ..... امسال زمستون تقریبا خونه نشین بودیم بعد از چند تا زمستون که اصلا خونه نبودیم !!!! راستش امسال اصلا تجربه خوبی نبود بیشتر به خاطر کیان که خوب شکایتی از تو خونه موندن نداشت اما از رفتاراش میفهمیدم کلافه شده و تو این یه ذره جا نمیتونه انرژی شو تخلیه کنه !!! مخصوصا بعد از 8-9 ماه کلاس رفتن و هفته ای دو روز پارک بودن این خونه موندن اذیتش میکرد .... یه دو سه باری با عباس رفت پارک و اتفاقا خیلی هم بهش خوش گذشته بود اما دو سه بار تو دو سه ماه اصلا به چشم نمیاد .... دقیقا از ...
26 بهمن 1393