کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

کیان و نوژان

این روزها

1393/11/26 15:05
960 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم کیانمحبتآرام

این روز ها دیگه شمارش معکوس و شروع کردم میخوام این پست و برای کیان بنویسم و اگر تونستم یه پستم برای دختر کوچولوم .....

امسال زمستون تقریبا خونه نشین بودیم بعد از چند تا زمستون که اصلا خونه نبودیم !!!! راستش امسال اصلا تجربه خوبی نبود بیشتر به خاطر کیان که خوب شکایتی از تو خونه موندن نداشت اما از رفتاراش میفهمیدم کلافه شده و تو این یه ذره جا نمیتونه انرژی شو تخلیه کنه !!! مخصوصا بعد از 8-9 ماه کلاس رفتن و هفته ای دو روز پارک بودن این خونه موندن اذیتش میکرد .... یه دو سه باری با عباس رفت پارک و اتفاقا خیلی هم بهش خوش گذشته بود اما دو سه بار تو دو سه ماه اصلا به چشم نمیاد ....

دقیقا از زمستون 90 که من دانشگاهم شروع شد دیگه رسما خیلی سرمون شلوغ بود و نمیفهمیدیم کی هوا سرده و کی آلوده و ... خلاصه تا پارسال که هم کیان مهد میرفت و هم من کلاس خیاطی ....

بعد هم که دیگه مهد نرفت بازم هفته ای یک روز میرفتیم با هم خیاطی و کیانم که اونجا رو دوست داشت باز زمستون بدی و نگذروندیم .... و با اینکه عباس هم دیر میومد اما بازم خیلی بهمون سخت نگذشتآرام

اما امسال از اول دی ماه دیگه نه من تونستم زیاد از خونه بیرون برم نه عباس وقتی برای بیرون بردن داشت و خلاصه که دیگه داریم به روزای آخرش نزدیک میشیم و یه جورایی هر دوتامون با شرایط جدید کنار اومدیمچشمک

 

 

(این عکس از اون عکساییه که ژستش و خود کیان طراحی کرده و به عباس گفته این مدلی ازمون عکس بگیره و چند تا عکس این شکلی انداختیم اونم درست وقتیکه داشتیم میرفتیم بیرون و خیلی هم دیرمون شده بود)

از اول زمستون دیگه کلاس ژیمناستیک نمیریم کلاس ژیمناستیکی که اولش به خاطر ورزش کردن و قوی شدن اونم به خواسته خودت میرفتیم و بعد به عشق بازی تو پارک روبروی باشگاه و هم بازی های جدیدت که خودت سر دسته شون بودی و هفته های آخر بیشتر پسر بچه های هم سن خودت مثل تو با تفنگ میومدن و خلاصه دنیایی بود برای خودش .....

این عکسا دقیقا برای اولین هفته هاییه که میرفتیم ژیمناستیک:

و این عکس برای آخرین روز :

(به نظرم از اول بهار تا حالا قیافه کیان کلی عوض شده شما هم همین فکر و میکنید؟؟)

خلاصه که دیگه همون هفته ای دو روز پارک و بازی هم تعطیل شد و مامان هم که کلا همون دو روز و هم به سختی میومد بیرون کلا خونه نشین شد.....

همین شد که پسرم خیلی حوصله اش سر میرفت... حتی گاهی کلافگی توی رفتارش کاملا مشخص بود ... هر چند هیچوقت اعتراض نمیکرد که چرا بیرون نمیریم؟!! یا بگه حوصله ام سر رفته!!! اما من کاملا از رفتاراش میفهمیدم خوب یکی دو باری خودم بردمش پارک که چون هیچ بچه ای نبود حتی یک دقیقه هم اونجا نمیموندی و میگفتی بریم خونه!!!

یکی دو باری هم برای تعویض گواهینامه ام که حالا 10 ساله شده بود با هم رفتیم بیرون و پسر همیشه پر انرژِی من از همون چند تا وسیله ورزشی سر کوچه هم نمیگذشت و خوب چی برای من بهتر از خوشحالی و بازی پسرم:

و اینم یکی از روزایی که دیگه خیلی حوصله ات سر رفته و به پشتی های مبل هم رحم نکردی و باهاشون پادگان ساختی و منم به عنوان فرمانده وسط پادگان دراز کشیدم و جنگ و فرماندهی کردم:

 

و بعد هم که رسیدیم به تعطیلات 22 بهمن و بابا پنجشنبه رو هم مرخصی گرفت و خونه تکونی شروع شد....

البته هیچ عکسی از اون چند روز نداریم چون مامانت دیگه رسما از پا و از کار افتاده با یه سرماخوردگی سخت و بی موقع دیگه ته مونده رمقم و هم از دست دادم و عباس کاملا دست تنها تمام خونه رو تمیز کرد !!!! خونه ای که پاییز هم تمیز نشده بود و خیلی خیلی کار داشت......

صبح چهارشنبه که بیدار شدی اوضاع آشفته خونه و نبودن فرشها کلی برات عجیب بود و مدام میگفتی پس فرشامون چی شده؟؟ مامان جون اینا هم اومدن و کمک بابایی آشپزخونه رو تمیز کردن .... و شما اون روز از اذیت و شیطونی اصلا کم نزاشتی و حسابی رو سفیدمون کردیتعجب

و البته همه ناراحتیت این بود که چرا بابام تو خونه است اما با من بازی نمیکنه؟؟ و کلی باباجون باهات تو اتاق بازی کرده تا یه کم از ناراحتیت کم شدآرام

بالاخره خونه تکونی تموم شد و پسرم کلی از تغییر دکوراسیون اتاقش استقبال هم کرد و همه اش میگفت خدایا شکرت خونه تکونی تموم شد ... میز نهار خوری اومده بود وسط سالن و تو مدام میگفتی میخوام بدوم کجا برم؟ از کجا بدوم؟ چرا اینا نمیرن سر جای خودشون؟

اما یه چیزی که این روزها به شدت ذهنم و مشغول کرده اینه که بعد از مدتها که اصلا شصتت و نمیبردی سمت دهنت باز شروع کردی؟؟ یعنی این یک سال اخیر دیگه فقط وقتایی که تو خواب هوشیار میشدی یا دم صبح بود شصتت و میخوردی اما تازگی ها .... خیلی ناراحت میشم وقتی این صحنه رو میبینم و خودتم میدونی و میری یه جای خلوت و با خیال راحت شصتت و میکنی دهنت!!!! حتی لاک تلخ هم فایده ای نداشته!!!!

اولین باری که شروع کردی به شصت خوردن سه ماهه بودی و سر همین عادتت پستونک و کنار گذاشتی و خوب منم فکر میکردم از سرت میفته و هر بار به دکتر میگفتم میگفت تا 5 سالگی خودش میزاره کنار.....

اما تو کوتاه نیومدی و حتی وقتی دستت شکست و یک ماه تو گچ بود بعد از باز کردن گچ دوباره شروع کردی.....

تا اینکه بالاخره با کمک لاک تلخ گذاشتی کنار و فقط تو خواب این کار و میکردی و خوب بازم من برام مهم نبود .... مخصوصا که شوهر خاله ام همیشه میگفت سر این کار اذیتش نکنید من خودم تا برم مدرسه شصتم و میخوردم و بعدش خودم گذاشتمش کنار.... اما من دلم طاقت نمیاره؟؟

همه اش میترسم استرس ها و اضطراب درونیت و این طوری نشون بدی؟ میترسم نگران اومدن یه عضو جدید باشی اما به ما نگی !!! یا نگران یه چیزی باشی که من ازش سر در نمیارم.......سوال

آخه این مدت با بد قلقی هات باعث شده بودی من و بابا مدام سرزنشت کنیم که این کار و نکن این کار و بکن.... یا حتی تازگی ها شبها برای خوابیدن تو اتاق خودت کلی بهونه میگرفتی و منکه هرگز نمیخواستم تو با گریه و ناراحتی بخوابی با هزار بهونه و ترفند راضیت میکردم که بری اتاق خودت....

خلاصه بعد از این دوره ها بود که حرفای جدید ازت میشنیدم اینکه کاش من اصلا بوجود نمیومدم!!!غمگینکاش اصلا من این مامان بابا رو نداشتمغمگینمامان شما من و دوست دارین؟گریه

و خلاصه انقدر ناراحت شدم که یه روز با گریه اینا رو با عباس در میون گذاشتم و ما باز رویه مون و عوض کردیم و خواستیم این روزای منتهی به دنیا اومدن نی نی کوچولو برات پر از خاطره های خوب بشهآرامخوب راستش میترسیدیم لوس بشی یا از رفتار ما سواستفاده کنی اما تو این دوره مهمترین مسئله برای ما شاد بودنت بود و نه چیز دیگه ای....

 یک هفته گذشته دیگه مدام بهت تذکر نمیدیم و بابت کارای اشتباهت جریمه نمیشی ... حتی دلت یه موتور پلیسی میخواست که حتما با پولای خودت بخری که یه شب درست وسط خونه تکونی عباس بردت بیرون و درست همونی و که میخواستی خریدی.... خلاصه که به نظرم این روزها حال بهتری داری و دیگه از اون حرفا نمیزنی ... به پیشنهاد عباس دیگه با شصت خوردنت هم کاری ندارم و منتظرم تا خودش بر طرف بشهمتنظر

مامانت قربون قلب کوچولوت بشه که همیشه حرفات و توش نگه میداری و چیزی نمیگی .... تو که نی نی رو خیلی دوست داری و منتظر دنیا اومدنشی ... پس چی اذیتت میکنه؟؟

شاید از نظر خیلی ها رفتار کیان عادی باشه و تغییری نکرده باشه اما فقط منم که میفهمم پسرم مثل همیشه نیستغمگین

این و بدون من و بابایی همیشه و همیشه کنارتیم و مواظبت هستیم همیشه میتونی روی حضور و کمک ما توی تک تک لحظه های زندگیت حساب کنی پس آروم باش و به من و بابا تکیه کن و بزار قلب ما هم با آرامش تو آروم بگیرهمحبت

الهی من فدای تو چه کار کنم برای تو اگه تو این بیابونا خاری بره به پای تو

 

پسندها (8)

نظرات (18)

مریم مامان آیدین
27 بهمن 93 13:30
سلام مریمی مهربووووووووونم من قربون این همه احساست برم وای مریم....با همه وجودم همه همه همه نگرانی هاتو درک میکنم....انگار الان من وسط خونه شمام مریم نمیخوام حرف های تکراری بزنم...بگم اینا عادیه و نگران نباش و همه این شرایط رو دارن و .... چون میدونم گوشت پر از این حرف هاست فقط میخوام بگم...این نیز بگذرد
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام عزیزم قربون محبتت عزیزم.... راستش منم مدام منتظرم که این دوره بگذره و به جز با عباس و این بار تو این پست با کسی در موردش حرفی نمیزنم .... احساس میکنم شاید دیگران بزارن پای حسادت کیان !!! که مطمئنم تو وجودش نیست و خوب ناخواسته همه میخوان بگن دیگه بزرگ شده چون یه بچه دیگه داره دنیا میاد ولی من خودم خوب میدونم که هنوز خیلی کوچیکه......
مریم مامان آیدین
27 بهمن 93 13:33
خوب اول.....قالب جدید مباااارک قربون این خواهر و برادر گل و مااااه مریم این عکس دو نفره زست درخواستی کیان خیییلی قشنگه و کلاه بافتش هم خییییییییییییلی بهش میاد و من متوجه یه چیزی شدم.....من کیان رو با موهای کوتاهش خیییییییییییییلی بیشتر میدوستم...البته کوتاه کواه هم که نیست....منظورم همون اصلاح شده بلند و مرتبشه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
مرسی عزیزم قالب و دوباره عوض کردم آخه یه جوری بود...... مریم این عکسا چند تا بودن مدلای مختلف ... منم از اون روزای آرایش نکرده ام بود و قیافه خوبی نداشتم اما کیان خیلی خوب افتاده راستش همه تو فامیل ما کیان و با موهای کوتاه دوست دارن به جز خودم و البته عباسم از امسال موهای بلند و بیشتر دوست داره
مریم مامان آیدین
27 بهمن 93 13:40
میدونی مریم من متوجه یه چیزی شدم بزرگترین اشتباهات رو ما مادر و پدرها وقتی میکنیم که از ترس اینکه یه چیزی تو بچمون موندگار بشه یا بدعادت بشه سختگیری میکنیم همین الان گاهی حس میکنم ما با بچه ها لجبازی میکنیم!!! خودم رو میگم....تازگی ها وقتی با یه کاری مخالفت میکنم زود به خودم میگم الان چقدر داری لج میکنی و چقدر واقعا باید مخالفت کنی...میدونی چیه؟؟؟با کمال تاسف دیدم بیشتر مواقع به اسم اینکه اگه این کارو بزارم بکنه بدعادت میشه و همیشه درخواستشو داره، دارم لج میکنم!!! مثلا همون موقع که میخواست بیاد و تو تخت ما بخوابه.....من به اسم اینکه از اول تو تخت خودش خوابیده پس مشکلی با این قضیه نداشته و حالا اگه اجازه بدم بد عادت میشه لج میکردم و نمیزاشتم بیاد تخت ما!!!چند روزی مخالفت و با کمال تعجب دیدم شب ادراری گرفت!!!این یعنی آیدین لجبازی نمیکرد...بر اثر یه دوره ای که یه چیزی تو ذهنش میگذشت نیاز به این حس امنیت داشت و اونی که لجبازی کرده بود من بودم!!! چند ماهی بین ما خوابید و کاملا مشکل شب ادراری و خواب پریشون حل شد....اوایل تو خواب هم نمیزاشت ببرمش جای خودش و الان تا گیج خواب میشه خودش میره تخت خودش میخوام بگم جریمه کردن...تنبیه کردن...سخت گرفتن و بکن و نکن داشتن باید انقدر کم کم کم باشه که اثر گذار باشه وقتی بچه وارد یه فازی میشه که کلا عوض میشه رفتارهاش یعنی یه چیزی تغییر کرده و ما باید مدارا کنیم باهاش تا اون هم به آرامش برسه و اون دلیل اضطراب از بین بره مخالفت فقط مشکل رو بزرگتر میکنه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
منم این جدیدا یاد گرفتم .... قبلا معنقد بودم بچه ها لجبازی و از ما یاد میگیرن اما لمسش نکرده بودم !!!!! سر خوابیدن سر جای خودش هم یکی دو بار اومد تو تخت ما و بعد 10 دقیقه گفت میخوام برم اتاق خودم.... خوب ما بد عادت شده بودیم که کیان انقدر راحت رفته بود اتاق خودش و این دوره ای بوده که باید دو سال پیش میگذروندیم!!!!! الان دیگه میرم پیشش دو سه تا کتاب میخونم و گاهی هم قصه اون پادگان معروف و میگم بعد میگم من دیگه برم اونم راحت قبول میکنه ...... خیلی خیلی ممنونم از راهنمایی خوبت .... چقدر خوبه که میتونم بیام اینجا و حرف بزنم و بعد یه عالمه راهنمایی خوب بگیرم و خیالم راحت بشه
مریم مامان آیدین
27 بهمن 93 13:43
چیزی به امدن نی نی نمونده ایشالا عضو جدید باعث میشه کیان حس قدرت و بزرگتر بودن و برتری پیدا کنه و اروم بشه عکس های تابستونی خیییلی خوشگل بودن و همه به خاطر اون لبخند خوشگل کیان امیدوارم این سرما خوردگی زود تموم بشه مریم تصور کن....از بعد تعطیلات عید میتونی با نی نی تو کالسکه و کیان باز هی برین پارک و نی نی هوا بخوره و تو لذت ببری از بازی های کیان و شاد شاد برگردین خونه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربون لطف و محبتت عزیزم ان شا الله.... وای اسم سرماخوردگی میاد تنم میلرزه راستش حداقل روزی دو بار با کیان در مورد اینکه بعد از عید با نی نی کوچولو میریم بیرون حرف میزنیممریم انقدر کیان ذوق میکنه
مامان ریحانه
27 بهمن 93 23:28
سلام مریم جون خیلی دلم برات تنگ شده انشالله به زودی میای و از دخمل کوچولوت برامون میگی مریم جون برای کیان جون ناراحت نباش طبیعی که کمی نگران باشه خود ما هم اگه احساس کنیم کسی میخواد محبتی که تنها مال ما بوده رو برای خودش سهمی برداره مطمئنا ناراحت میشیم پس به کیان حق بده هر چند هم که بگه آبجی رو دوست دارم بازم گوشه های دلش یه کم نگران محبتی باشه که قراره از این به بعد بین دو نفر تقسیم بشه در این روزهای حساس اصلا استرس نداشته باش روی ماه خودت و کیان عزیز و می بوسم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربون محبتت ریحانه جون منم دلم برای شما و همه دوستای دیگه زیاد تنگ میشه گاهی با گوشی یه سر به وبتون میزنم و کلی دلم وا میشه
مهتاب مامان اشکان
28 بهمن 93 7:33
مریم جون خیییییلی خوشحال شدم که تونستی یه پست جدید بذاری و از احوالاتتون با خبرمون کنی . الهی فدای کیان جونم بشم که همه چی رو تو دل کوچیکش نگه میداره دوست عزیزم بالاخره شاید اومدن یه عضو جدید ناشناس واسه کیان سخت باشه و مهمتر از همه اینکه میدونه هر چیزیو باید باهاش قسمت کنه اما بچه که به دنیا بیاد خودش با قضیه کنار میاد و به راحتی میپذیره .
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم مهتاب جونم خدا نکنه عزیزم ممنون از راهنماییت اما سخت گیری های من و پدرش هم بی تاثیر نبوده
مهتاب مامان اشکان
28 بهمن 93 7:51
مریم جونم یه چیز دیگه ای که هست به نظر من چون خودت هم یه جورایی درگیری بخاطر این مسئله و نگران کیان هستی که آیا با بدنیا اومدن بچه ضربه ای به کیان وارد میشه یا نه ، بیشتر هم بخاطر همین مسئله است که فکر میکنی شاید کیان نمیتونه با این مسئله کنار بیاد . عزیزم شما روحیه خودت رو حفظ کن و باور کن که کیان هم به جز روزهای اول دیگه خودش مسئله رو خواهد پذیرفت فقط یه چیزی که هست اینه که بابای کیان روزهای اول باید خییییییییلی با کیان وقت بذاره و شما هم کم کم به کیان بفهمونید که با بدنیا اومدن خواهرش نه تنها چیزی از محبتتون کم نشده بلکه بیشتر هم شده . باور کن بچه ها خیلی راحتتر از ما بزرگترها همه چی رو درک می کنند . مریم عزیزم میدونم بیشتر حرف زدم اما میتونم نگرانیتو درک کنم چون من هم یک پسر تو سن کیان دارم که خیلی بهش وابسته ام . ببوس روی ماه کیان جونمو که دلمون واسش خیلی تنگ شده بود .
مریم(مامان کیان)
پاسخ
ممنونم از دلگرمیت عزیزم واقعا هم همین طوره و احساسات ما خیلی زود به بچه ها منتقل میشه قربونت برم این چه حرفیه خوشحالم کردی
مامان ِ یسنا
28 بهمن 93 9:01
سلام به دوست خوبم و کیان عزیزم قربونت برم که حوصله ات سر رفته کیان جون .... مامان و بابا هر کاری میکنن فقط برای خودته عزیزم روانشناس نیسیتم اما از اینکه نوشتی دراین مدت کمتر به خواسته اش توجه کردین و کمتر براش وقت گذاشتین و بخصوص اینکه با بکن نکن ها هم همراه بوده شرایط رو بدتر کرده... و کاملا هم طبیعیه مکیدن شصتشم به همین خاطره و اینکه برای خوابیدنشم مشکل پیدا کردین... یه مدت کیان به حال خودش بزارین ... بیشتر آزادش بزارین و بیشتر براش وقت بزارین البته با سیاست ... البته اینا رو هر مادری میدونه و میدونم که شما با درایت میتونی این مرحله رو هم پشت سر بزاری دوست خوبم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام دوست خوبم اتفاقا ما مامانا بهترین روانشناسای دنیا هستیم راستش شدیدا با پدرش داریم تمرین میکنیم که کمتر سخت گیری داشته باشیم امیدوارم موفق بشیم و از این دوره با خوبی و خوشی بگذریم
مامان ِ یسنا
28 بهمن 93 9:04
عکسا مثل همیشه زیبا و بخصوص عکس اولی رو خیلی دوست دارم. ببوس کیان خوشتیپ انشالا پست بعدی رو با عکسای جوجه طلایی میای دیگههههه برات آرزوی سلامتی میکنم و امیدوارم به سلامتی فارغ بشی دوستم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم عزیزم شما لطف دارین دوست دارم یه پست قبل دنیا اومدن دختر کوچولومون داشته باشم اگر خدا بخواد خیلی خیلی ممنونم عزیزم
mahtab
28 بهمن 93 10:32
عزيزم سلام شادي و سلامت همگيتون رو ارزو دارم و اميدوارم روزهاي درپيش رو رو به بهترين شمل سپري کنين و کيان جون هم اذيت نشه و شما هم از ديدن شاديش شاد باشيد
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مهتاب جونم دلم برات تنگ شده بود جات تو گروه خیلی معلومه .... خیلی خیلی ممنونم از آرزوی خوبت
اقازاده
28 بهمن 93 14:26
انشالله بسلامتی این چند روز باقی مانده سپری شه و با دل خوش نی نی بگیری بغل
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون دوست خوبم با دعای شما دوستای عزیزم
الهه مامان مبین
29 بهمن 93 19:07
سلام عزیز دلم اول از همه برات آرزو میکنم که سلامت بری بیمارستان و با نی نی خوشگلمون برگردی .. خدا پشت و پناهت باشه دوست خوبم با وجودی که هنوز یه بچه دارم و طعم دومی رو حس نکردم کاملا درکت میکنم ... تموم احساسات و نگرانیهای مادرانت رو امیدوارم با اومدن دخمل نازمون همه نگرانیهات برطرف بشه و کیان نازنینم یه داداش مهربون بشه و یه تکیه گاه مطمئن باش عزیزم با گذشت زمان خودت متوجه میشی که چقدر کیان به خواهرش علاقه مند میشه و براش یه کوه محکم میشه تموم احساساتی که الان داره فقط به خاطر اومدن نی نی جدید هست و با اومدنش همه چی عوض میشه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام الهه جان قربون محبتت مرسی از دعای خوبت عزیزم نیازی نیست تجربه بچه دوم داشته باشی همین که مادر باشی کاملا درک میکنی من چی میگم؟؟
الهه مامان مبین
29 بهمن 93 19:11
مریم جونم عکساتون خیلی عالی بودند خصوصا اونایی که کیان جونم داره میخنده قربون اون قیافه معصومت بشم ماشاا.. با گذشت زمان مردی شدی برای خودت عزیزم امیدوارم که خیلی زود خوب بشی دوست خوبم و مریضی دیگه سراغت نیاد . خصوصا توی این روزهای آخر دوستون دارم خیلییییییییییییییییییییییییییییییی زیاد همیشه شاد و خوشبخت باشید عزیزای من
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون دوست خوبم با چشمای قشنگت میبینی دل به دل راه داره عزیزم منم شما و همه دوستای خوبم و که تو این روزا همراهم بودن و خیلی خیلی دوست دارم
مامان فرانک
1 اسفند 93 21:22
عکسی که با کیان جون انداختین خیلی قشنگ شده در حال بوسیدن دیگه وقتی نمونده برای ورود دختر کوچولوی نازتون
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم فرانک جون
مهسا مامان نویان
5 اسفند 93 11:50
مریم جون ایشالله به سلامتی دخملی دنیا میاد و واسه عید سه تایی خوش میگذرونین عزیزم زیاد خودت اذیت نکن وقتی دخملی دنیا بیاد همه چیز خودش جور میشه و هم شما و هم کیان جون از این استرس ها بیرون میاین قربون کیان با این ژستای قشنگش اون موهای دختر کشش مواظب خودتون باشین
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مهسا جون خیلی ممونم بابت دعای قشنگت قربون محبتت عزیزم امیدوارم شما و نویان جونم هم روزای خوبی پیش رو داشته باشین
یسنا
6 اسفند 93 16:36
مامانای مهربون عکس نی نی های خوشگلتونو برای نی نی عکس بفرستین تا جایزه بگیرن. http://www.niniaxs.ir
مامان سمانه
6 اسفند 93 22:32
سلام مریم جون احوالت چطوره ؟ گل پسری خوبه ؟ دخملی خوبه ؟ انشا... حالت که حال همه تون خوبه ؟ یادمه گفته بودی 5م اسفند دختری دنیا بیاد ؟ گفتم یه خبری بگیرم کیان جونمو ببوس دخترخانومی هم ببوس
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام سمانه جونم آریسا خوشگلم خوبه؟ خیلی ممنون که یادمون هستین سمانه جان به امید خدا نی نی کوچولومون 11 اسفند ماه به دنیا میاد
مامان ناهید
8 اسفند 93 8:13
مریم جون بازم سلام ای وااااای من این مدت وقت نداشتم این پسا را هم ندیده بودم فدای شما پسر ومادر برم با این همه عشق وعلاقه مریم نگران نباش همه چیز دوباره خوب میشه وشما اینبار به اضافه آبجی کوچولو به گشت وکذار میرید وبیشتر بهتون خوش می گذر خوب دیگه بعض وقتها شرایط اینطور میشه انشالله سالم باشید خوشحالم که دوباره روی نازنینتو دیدیم خیلی زیباست این عکس خاله ژستات خیلی نازه مواظب خودتون باشید در پناه خدا