کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

کیان و نوژان

نی نی کوچولو

اول سلام به پسر قشنگم و دختر خوبم که قرار از این به بعد به جمع خوانندگان وبلاگ اضافه بشه و یه سلام به همه دوستای خوبم که با کامنتای خوب و تبریکاشون این روزها کلی خوشحالم کردن و همراهم بودن امروز قراره در مورد نی نی کوچولومون باهات حرف بزنم عزیز دلم جوجه کوچولوی قشنگم که وقتی بهت میگم خوب تو که جوجه کوچولویی به نی نی مون چی بگم میگی بهش بگو قلب کوچولو مدتها بود که در مورد یه نی نی دیگه باهات حرف میزدیم حتی اون موقعی که هنوز تصمیمی در این مورد نگرفته بودیم و خوب راستش میخواستیم اول از خودت خیالمون راحت بشه اینکه آمادگی پذیرش این قضیه رو داشته باشی و اصلا خودت احساس نیاز کنی که همینم بود و این خودت بودی ...
11 آذر 1393
1094 12 17 ادامه مطلب

مهر و آبان 93

سلام به پسر قشنگم و دوستای خوبم امروز اومدم تا از کارها و بازی های این روزات توی خونه برات بگم ...... و اینکه الان دیگه علت کمتر سر زدنم و به وبت که حالا شده وبتون میدونی مامانی دیگه مثل اون موقع ها زیاد نمیتونه پای لبتاپ بشینه و خوب کلی هم عجله دارم برای اینکه این دوره خیاطیم و هم هر چه زودتر تموم کنم و وقت زیادی ندارم انقدر عکســـــای این پست و این دو ماه زیادن که سعـــی میکنم خیلی زود برم سر اصل مطلب   این ماه برای کیان خیلی خوب شروع شد چون اولش مسافرت بود و بعدش یه روز که ما خونه مامان جون بودیم بردیا که پسر خاله من میشه و یکی از هم بازی های خیلی خوب کیان(چون خیلی آروم و حرف گوش کنه)از پیش دبس...
29 آبان 1393

بچه یا بچه ها؟؟؟

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز اومدم تا برای پسر خوبم یه جریانی و تعریف کنم و براش بنویسم تا وقتی بزرگ شد علت تصمیم مامان باباش و بدونه این که یه مامان بابایی تصمیم به بچه دار شدن بگیرن حالا بچه اول یا دوم و چندم فرقی نمیکنه این یه تصمیم بزرگ و مهمه که همه زندگی رو تحت تاثیر قرار میده و خوب از روزی هم که اون بچه تو وجود مادرش شکل میگیره تا ابد یه مسئولیت بزرگ و مهم با پدر و مادر میمونه ...... بزرگ شدن یه بچه ،ادب کردنش، تامین کردنش ،درس خوندش و ..... همه و همه از چشم پدر و مادر دیده میشه و مامان باباها باید همیشه و همیشه حواسشون به هزارتا مورد ریز و درشت در مورد بچه ها باشه مسئ...
22 آبان 1393

خبر... خبر...4

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم تو این روزای خوشگل پاییزی حالتون خوب باشه منکه عاشق پاییزم و عاشق هوای ابری و گرفته .... امیدوارم به زودی زود خونه های همه مون این مدلی بشن و خدای مهربون با یه برف و بارون حسابی هم این بحران آب و حل کنه و هم دل ما رو شاد بازم اومدم تا حرفا و شیرین زبونی های پسرم و بنویسم و اول از همه خودم کلی ذوق کنم و بعد به قول مامان یسنا عزیزم دوستام و بخندونم همیشه بهش میگم پسرم یکی یه دونه است و اونم جوابم و با شعر میداد این بار تا گفتم گفت نه من یکی یه دونه نیستم !!!!! تو یکی یه دونه ای من با بابام میشم دوتا....       کیان عاشق هندوانه است و ما هنوزم تو خونه...
6 آبان 1393

خبر... خبر...3

سلام بازم اومدم تا حرفای خوشگل پسرم و براش ثبت کنم تا یادم بمونه و خودش هم یه روزی با خوندنشون کیف کنه قبلا زیاد این کار و نمیکردم اما تازگی ها وقتی وبش و میخونم یه چیزایی میبینم و میخونم که خودم اصلا یادم نبوده و همین قضیه انگیزه ای شد برای اینکه یه کم مطالب و با جزئیات بیشتری بنویسم   داریم میریم عروسی و باز سیل سؤالای فلسفی کیان شروع شده در مورد ازدواج و خانواده: مامان چرا مامان جون اینا هم اندازه ما سه نفرن؟ مامان جان مامان جون اینا قبلا 6 نفر بودم بعد من و خاله هات که ازدواج کردیم فقط مامان جون و باباجون موندن و خاله حدیث.... مامان یعنی خاله حدیثم ازدواج میکنه؟ بله پسرم. ...
24 مهر 1393

رؤیای عشق من

برای پسر قشنگم به خاطر روز کودک دیروز روز کودک بود و از دیروز و دیدن اولین پیام تبریک از طرف دوست خوبم من و برد به سمت خاطراتم و آرزوهام درباره کودکی که میخواست دنیام و پر کنه....... همیشه دلم میخواست یه پسر داشته باشم و اسمش و بزارم امیر ارشیا !!!!!!!و واقعا هم باهاش زندگی میکردم و از اونجایی که همیشه عاشق بچه ها بودم و هستم بهترین رؤیا و موضوعی که با عباس در موردش حرف میزدم همین امیر ارشیا و شکل و قیافه اش بود........ عباس هم که علاقه من و میدید هیچ وقت در مورد این اسم مخالفتی نمیکرد و خلاصه خیلی باهاش خوش بودم هر روز هم یه شکل و قیافه ای براش میساختم ......   تا بالاخره ما هم تصمیم ...
17 مهر 1393

شمال-مهر1393

سلام به همه دوستای خوبم بالاخره طلسم مسافرت تابستونی ما شکست و عباس کلاسش تموم شد و مرخصی گرفت و بازم رفتیم سمت شمال عزیز .... منکه خودم خیلی شمال و دوست دارم البته تابستون نه !!! پاییز و اوایل بهار که  من اصلا هوایی میشم و تا بگن مسافرت میگم شمال ..... و با این مرخصی عباس اولین گزینه شمال بود و شفارود زیبا که یه بار دیگه هم تو اردیبهشت رفته بودیم و هوا و طبیعتش واقعا عالی بود و جای همه دوستان سبز   این عکسم همون ساعت 6 صبحه که کیان بلند شده و انقدر گفته سردمه که مجبور شدم این همه لباس تنش کنم:     بازم کیان که تو هر شرایطی یه سرباز وظیفه شناسه     ...
14 مهر 1393