کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

کیان و نوژان

داستان تولد

1393/12/26 19:02
735 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم و تشکر ویژه بابت این همه لطف و مهربونی تون امیدوارم سال جدید و با خوبی و خوشی آغاز کنید و با سلامتی به پایان برسونیدمحبت

از روز اول که رفتیم دکتر و برگه آزمایش و نشون دکتر دادیم تاریخ دنیا اومدن نی نی کوچولو رو 10 اسفند ماه زده بود تا یک ماه به اسفند ماه که دکتر تقویمش و دید و گفت 10 اسفند یکشنبه است و من یکشنبه ها اون بیمارستان نیستم و بعد خودش پیشنهاد داد سزارین و بزاریم برای 13 اسفند ماه که من گفتم نه میترسم درد زایمان بیاد سراغم و اون موقع دیر باشه آخه من به شدت از زایمان اورژانسی و درد زایمان وحشت دارم و دکتر هم قبول کرد و نامه بیمارستان و برای 11 اسفند بهم داد و ازمون خواست چهارشنبه قبل از زایمان یک بار دیگه برای کنترل برم مطبش....

ما هم خوش و خندان اومدیم خونه...

چهارشنبه هم رفتیم مطب و دکتر گفت همه چیز عالیه برو به امید خدا 11 اسفند تو بیمارستان میبینمت فقط اگر میخوای صبح اولین نفری باشی که میری برای عمل از شب قبل برو و بستری شو تا صبح اولین نفر باشی!!

و ما از پنجشنبه و جمعه شروع کردیم به برنامه ریزی برای روز دوشنبه 11 اسفند ماه...

10 اسفند عروسی دختر خاله ام بود و کسی نبود تا کیان و نگه داره و من یک شب جلوتر برم بستری بشم و قرار شد کیان برای یکی دو ساعت بره خونه یکی از دوستام و من و عباس بریم بیمارستان تا بعد از عروسی مامانم خودش و برسونه...

منم یه ساک برای خودم بستم که از بیمارستان مستقیم برم خونه مامانم و به کیانم کلی در مورد برنامه هامون توضیح دادم ... روز شنبه تقریبا هیچ کاری نداشتیم به جز اتو زدن چند تا لباس که موند برای یکشنبه!!!!

 

شنبه شب موقع خواب به عباس گفتم من خیلی استرس دارم کاش یه اتفاقی میفتاد یه هویی میرفتیم بیمارستان و بچه به دنیا میومد از شب تا صبح تو بیمارستان نمیتونم بخوابم و همه اش فکر و خیال میکنم عباسم خندید و گفت حالا چه عجله ای بزار یه اسم خوب پیدا کنیم بعد..... آخه هنوز نی نی کوچولومون اسم نداشت و بین آوین و نوژان مونده بودیم !!! کیان که گیر داده بود به آوین و عباسم میگفت معنیش از نوژان بهتره و من هم که از روزی که فهمیدم دختره از همه اسم ها بیشتر نوژان و دوست داشتم ... و دقیقا شنبه شب باز عباس داشت تو سایت ها دنبال اسم میگشت که من اون حرف و زدمخندونک

صبح یکشنبه عباس که میرفت بیدار شدم خواستم بگم برام شیر عسل درست کنه که دیدم دیرش شده و منم چیزی نگفتم و خوابیدم....

یه لحظه تو خواب حس کردم یه ذره داغ شدم و تا از جام بلند بشم به در اتاق نرسیده فهمیدم چه اتفاقی افتاده....

کل لباسام خیس شد!!!!بدبو هم خوشحال شدم و هم ترسیدم .... خوشحال که مجبور نیستم برم یه شب اضافه بیمارستان بمونم و ترس به خاطر نی نی کوچولوترسو

یه نگاه به ساعت انداختم نزدیک 8 بود ...

اول زنگ زدم به عباس و گفتم کیسه آبم پاره شده زود بیا خونه و بعد هم به مامان خبر دادم و بعد دوربین عکاسی و فیلمبرداری وزدم تو شارژ و خودم رفتم دوش بگیرم...

بعد هم یه ساک برای کیان بستم چون میدونستم شب باید بره عروسیآرام خلاصه کلا سعی داشتم به خودم مسلط باشم و مثل همیشه خودم و نبازم تا عباس از راه رسید وای انقدر قیافه اش وحشت زده و ترسیده بود که منم ترسیدم غمگیناون عباس همیشه آروم و خونسرد حالا حسابی دست و پاش و گم کرده بودچشمک

به هر طریقی بود کیان و بیدار کرد و رفتیم سمت بیمارستان ... از قبل با دکتر هماهنگ کرده بودم بهم گفته بود برم بیمارستان و اونم خودش و ساعت 11 میرسونه... وای دیگه تو ماشین کنترلم و از دست دادم و شروع کردم به گریه کردن گریهوقتی عباس گفت چرا گریه میکنی گفتم آخه بچه مون هنوز اسم ندارهغمگین

یه جوری شده بودم همه برنامه هام به هم ریخته بود ...

و خوب سوالای بی پایان کیان هم شروع شده بود؟

چرا الان میریم بیمارستان؟

شما که گفته بودین من و بیمارستان راه نمیدن پس منو کجا میزارین؟

من تنهایی جلوی در نمیمونم و ....

بابا و مامانم تو راه بودن و قرار بود مامان بمونه و بابا با کیان برن خونه مامان اینا....

دیگه من رفتم داخل بلوک زایمان و از بیرون خبر نداشتم ...

مامان اینا اومده بودن اما کیان حاضر نشده بود بره و گفته بود من باید یا مامانم و ببینم و یا نی نی کوچولو روآرام

تا دقیقا ساعت 10:55 دقیقه که منو بردن سمت اتاق عمل ... از در که رفتم بیرون مامانم اومد جلو و تا بوسم کرد اشکام سرازیر شد ... عباس دوید تو آسانسور دنبالم ... فقط گریه میکنم و مدام میپرسیدم کیان کجاست؟ صبحانه خورده ؟

تا رسیدیم تو اتاق عمل و دیگه مامان و عباس و راه نمیدادن و من باز تنها شدمخطا

بالاخره دکتر اومد و 20 دقیقه بعد بهم تبریک گفت و از اتاق رفت بیرون و بعد پرستار یه دختر کوچولو با موهای خیلی زیاد و آورد و گذاشت روی صورتم محبتوای انگار بزرگترین بار دنیا از روی دوشم برداشته شده بودآرام

تا بالاخره رفتم داخل بخش و عباس و مامان اومدن پیشم... اونجا بود که فهمیدم یکی از پرستارا کیان و گرفته بغلش و برده تو بخش نوزادان تا کیان خواهرش و ببینه و وقتی کیان برگشته به مامانم گفته مامان جون این که خیلی کوچیکه اصلا نمیشه باهاش بازی کردآرام

بعد  هم دختر کوچولوم و آوردن و با کمال تعجب دیدیم قد و وزنش ذقیقا اندازه قد و وزن کیان موقع تولد بوده !!!!!

وزن:3240 و قد:51آرام

وقتی عباس بغلش کرد بهم گفت اسمش و چی بزاریم ؟ گفتم دیگه نوژان و آوین برام فرقی نمیکنه اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم اما عباس گفت نوژان بیشتر به قیافه اش میاد و این طوری بود که اسمش هم با خودش اومدمحبت

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مریم مامان آیدین
28 اسفند 93 19:37
مــــــــریــــــــــــم واااااااااقعا تحسینت میکنم.....وقتی بهم گفتی قبل عمل کیسه ابت پاره پده و به اون یه شب بستری شدن نرسیدی با خودم تصور کردم الان چقدر هول کردی و چقدر ترسیدی و با استرس کیان رو بیدار کردی و مامانت و همه رو صدا کردی بیان پیشت! الان که میبینم چقدر عالی خودتو کنترل کردی و انقدر اروم بودی که حتی حواست به شارز دوربین و بستن ساک لباس مهمونی کیان بوده واااقعا از ته دل تحسینت کردم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
مریم اصلا خودم از خودم توقع چنین رفتاری و نداشتم اما واقعا خدا بهم کمک کرد که انقدر خونسردانه برخورد کنم البته اینم بگم کلی داستان تولد تو اینترنت خونده بودم که کیسه آبشون پاره شده بوده و یه جورایی ذهنم اماده بود اما فکر نمیکردم انقدر خوب برخورد کنم
مریم مامان آیدین
28 اسفند 93 19:40
میدونی که ایدین زایمان طبیعی بود...و البته اصرار شدید خودم و برام خیلی خیلی عجیبه که تو 20 دقیقه بچه به دنیا میاد...این انتظار کوتاه باید سورپرایز خوبی باشه میتونم حس و حالتو موقع بغل کردن نوزان درک کنم....و حس کیان رو از دیدن یه نوزاد کوچولو که خیلی مونده تا همبازیش بشه و نوزان قشنگ که اسمشو با خودش اورده بود باید بگم کیان رو هم تحسین کردن که چقدر اقا شده و بزرگ شده که تغییر برنامه رو سریع هضم کرد...که پشت در منتظر مامان و خواهرش موند...قربون جفتشون برم من
مریم(مامان کیان)
پاسخ
مریم از زمانی که آمپول و میزنن تا شنیدن صدای گریه که فکر کنم کمتر هم طول بکشه!!!! وای ولی کیان فقط همون یه روز اونقدر اقا بود و ماجراهای زیادی داشتیم که اگر برسم شاید تو عید یه پست براش بزارم
مریم مامان آیدین
28 اسفند 93 19:41
الهی هردو فرشته های خونت سلامت و شاد باشن و باهاشون از ته دل حس خوشبختی کنی دوستم ببووووووووووووووووووس هم نوژان خوشگل و هم کیان قشنگم رو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون دوست خوبم
مامان مینا
4 فروردین 94 14:10
سلام به مریم گلم نوژان ماهم و کیان جیگرم با خوندن داستان تولد نوژان جون حس عجیبی بهم دست داد یاد روز تولد الینا افتادم وای کیسه اب پاره شدن رو نه تجربه کردم و نه در خانمهای فامیلمون به چشم ندیدم ولی میدونم استرس رو به همراه میاره ولی شما که بعداون اتفاق رفتی حموم و شارژ دوربین و ساک لباسهای مهمونی کیان و............... واقعا خوب خودتو کنترل کردی واینکه بین دو اسم تا اخرین لحظه مونده بودین هم جالبه و جالبتر انتخاب اسم با دیدن صورت ماه نوژان .شایدم اقا عباس خواسته سورپرایزیتون کنه و اسمی که شما دوست داشتین رو لحظه نود انتخاب کنه ............. قربون کیان جون که نرفته خونه و منتظر دیدن خواهر کوچولوش بوده و با دینش گفته نمیتونه باهاش بازی کنه . قربوووووووووووووووونش برم. انشاالله خانواده گرمتون گرمتر از قبل باشه با حضور فرشته پاک و معصوم ،نوژان ناز.
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مینا جونم میبینی روزگار همیشه یه قدم از ما جلوتره ... همه برنامه هامون سر یک روز به هم خورد و خوب خدا رو شکر که همه چیز خوب پیش رفت.... خدا الینا رو براتون نگه داره و تا سال دیگهاین موقع یه فرشته خوشگل هم مهمون خونه شما باشه
مامان زهرا
8 فروردین 94 3:00
سلام به دوست قدیمی اول ازهمه تبریک میگم تولد دختر خوشگلتو الهی که سلامت باشه زیر سایه پدر ومادر . من فک میکردم زایمانت فروردین باشه . تعجب کردم از تولد نوشته بودی . واای خانمی من یاد زایمان خودم افتادم ساعت 5صبح اولین نفر بودم که وقت داشتم ورفتم بیمارستان اونقدر زود رفته بودم که من پرستارا رو ازخواب بیدارکردم با اینکه حس شیرینی داره ولی به هرحال اسمش بیمارستانه ویه حس غریبی داره . مریم جونم بازم تبریک میگم الهی که همیشه سلامت وشاد باشین .کیان عزیزمو ببوس .
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام عزیزم خیلی ممنون که یاد ما بودین منم سر کیان انقدر زود رفته بودم که دیگه پرستارا زیر زیرکی بهمون میخندیدن.... خیلی ممنون بابت تبریکتون