کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

کیان و نوژان

مرداد و شهریور 93

  سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز اومدم تا برات از بازی ها و سرگرمی های این دوماه بگم ..... از  اینکه پسر خوبم این دو ماه تابستون و هم مثل همیشه خیلی آقا بوده و تمام روز و تو خونه خودش مشغول بازی بوده و از بیرون رفتن و پارک زیاد خبری نبوده   !!!!!!   البته نسبت به  همیشه بیشتر پارک میرفتی اما خوب هر روز هم نبوده.... یکشنبه ها و سه شنبه ها که میرفتی کلاس ژیمناستیک و بعدش هم حتما پارک روبروی باشگاه هر چند پسر من زیاد سمت اسباب بازی های توی پارک نمیره و فقط با بچه ها بازی میکنه اینم بگم انقدر که هر جلسه که رفته باشگاه یه اسباب بازی به قول خودش جنگی همراهش بوده که دیگه...
29 شهريور 1393
7886 11 16 ادامه مطلب

رویاهای کیان

امشب پسرم دوباره تصمیم گرفته وقتی بزرگ شد بابا بشه !!!! البته به قول خودش یه بابای سرباز!!!!!! منم خیلی بی ربط پرسیدم میخوای بچه ات چی باشه؟ البته از جوابش مطمئن بودم سریع گفت: من که عاشق پسرم بچه ام باید پسر باشه گفتم اسمش و چی میزاری ؟ جواب داد : آرسام...... اینم دقیقا قیاقه من بود آخه فکر نمیکردم این اسم و شنیده باشه اما خودش میگفت از نی نی وولاگ(وبلاگ) شنیدم!!!!!!!!!!! میگفت البته من هم بابا میشم هم سرباز ها من فقط بابا نمیشم     تازه آقا دستور دادن تو وولاگشون بنویسم : انقدر به بچه هاتون نگین غذا حاضره بیاین غذا بخورین بزارین بچه هاتون بازی شون و بکنن!!!!!!!!! پدر مادرای عزیز من از طرف ...
18 شهريور 1393

خبر... خبر...2

اصلا عاشقتم جوجه قشنگم واسه اینکه بدون اینکه من بگم مدام داری تو اطرافت جستجو میکنی و با این ذهن پویا و خلاقت مدام داری بیشتر دنیا رو کشف میکنی و برا همین اول پستم گفتم عاشقتم ..... یه بار دیگه هم گفته بودم که من مسائل دور و بر و برات توضیح نمیدم و میزارم خودت کنجکاو بشی و نتیجه گیری کنی ... نتیجه اش هم میشه خاطراتی که تو این چند وقت برامون ساختی و میخوام اینجا برات ثبت شون کنم:                    داری سیب زمینی سرخ شده محبوبت و میخوری یه دفعه با دلخوری میگی:مامان من تا حالا سیب زمینی نپخته ندیدم!! مامان یعنی چه شکلیه؟ بعد یه ...
17 شهريور 1393

سوال .....سوال

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز میخوام یه پست بزارم و فقط سؤالایی که تو طول روز میپرسی و برات بنویسم .... شاید برای خیلی ها خنده دار باشه اما این سؤالا انقدر زیاد و طولانین که همه شون یادم نمی مونه و باید یادداشتشون کنم پسر قشنگم  تو کلی کنجکاوی و منم کیف میکنم با این همه کنجکاوی..... فقط ای کاش این همه کنجکاوی و خرابش نکنم و خوب پرورشش بدم!!!! البته بیشتر سؤالات جنگی هستن اما خوب سؤالات غیر جنگی هم کم نداریم !!! اول تمام سؤالات هم کلمه مامان  وجود داره!!!     تمام سؤالات زیر بعد از دیدن یه صحنه برق گرفتگی تو برنامه اورژانسی شبکه پویا پرسیده شدن: مامان توی برق اس...
28 مرداد 1393

روزهای گذشته

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم امروز اومدم یه کم از کارایی که تو این مدت انجام میدادی و برات بنویسم این که ماه رمضون و بیشترش و تو خونه بودی و از بیرون رفتن زیاد خبری نبود و تو مثل همیشه مثل یه آقای تمام عیار با این شرایط کنار اومدی و اصلا غر نزدی تو قلب منی قلب کوچولوم.   اول از کلاس ژیمناستیک ات بگم که فقط هفته اول ماه رمضون و رفتی از اون به بعدش اصلا نشد که بری دو جلسه مربی ات مریض بود و یه جلسه هم خودت خورده بودی زمین و پات درد میکرد و خلاصه اصلا نشد که بری چند شب پیش هم پشت تلفن بابابزرگ ات ازت پرسید هنوز میری باشگاه تو هم سریع جواب دادی نه از بس این مربی مون مریض میشه به هر حال از همین تفریح هم خبری نبو...
11 مرداد 1393
1226 12 17 ادامه مطلب

خبر... خبر...

سلام به همه امروز پسرم یه راه حلی به نظرش رسیده برای اینکه بیاد تو اتاق ما بخوابه(تو این یک سال هیچ مقاومتی برای تو اتاق خودش خوابیدن نداشته اما تازگی ها خیلی دوست داره بیاد تو تخت ما در حالیکه تو تمام عمرش فقط یک شب تو تخت ما خوابیده) کیان:بریم یه نی نی کوچولو بخریم اون تو تخت من بخوابه تا منم چون جا ندارم بیام تو تخت شما   کیان:بابا تو این همه میری سر کار پولات و چه کار میکنی بابا:برای چی پسرم کیان:برای اینکه من هر چی اسباب بازی میخوام مامانم میگه من پول ندارم (خوب چی بگم اگه اینم نگم که هر روز باید بریم اسباب بازی فروشی)   بابا:کیان مامان و دوست داری کیان:بله ...
2 مرداد 1393

بازم کیان و حرفاش

امشب یکی از اسباب بازی هاش شکسته و اصرار که قطعه شکسته شده رو از توش در بیارین! من و باباش هم نتونستیم نشسته یه گوشه و با بغض میگه : "اصلا یه زندگی خوب هم واسم نساختین، شما اصلا من و خوشحال نمی کنین".     چند دقیقه بعدش میخوام غذاش و بیارم میگه مامان سس هم بیار منم گفتم چشم اونم سریع جواب داد : "چقدر خوشحالم اصلا شما خیلی زندگی خوبی دارین!"   بابام داره باهاش صحبت میکنه و سر یه موضوعی از کیان مثلا شاکی شده کیان هم یه بار رفته و مثلا بهش توضیح داده، بابام دوباره اومد و شاکی شد کیانم بهش گفت : "اون حرفا که بهت گفتم یه سوماٌ هم داش...
29 تير 1393

کیان و حرفای جدیدش

سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم نماز روزه هاتون قبول باشه امروزم اومدم با حرفای جدید کیان: یه شب موقع غذا خوردن بابای کیان هی بهش تذکر میداد که دستت و نزار تو غذات ،دستت ماستی شد و...... یه دفعه کیان برگشت گفت:" تو چرا همه اش به فکر ادب شدن منی ؟ " باباش هم خیلی جدی گفت چون اگر تو بزرگ بشی و بچه بی ادبی باشی به من بد و بیراه میگن کیان هم بعد از کمی تفکر دوباره گفت :" یعنی اگر منم بزرگ شم و شما رو تربیت کنم و بعد شما بی ادب باشین بعد به من بد و بیراه میگن بابا بد و بیراه یعنی حرفای بد بهم میزننن؟ " یعنی یکی از آرزوهای بزرگش اینه که بزرگ بشه و من و باباش و تربیت و تن...
28 تير 1393