کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

کیان و نوژان

خبر...خبر...4

1393/10/23 12:30
794 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم و پسر خوب خودم کیانآرام

بازم اومدم تا یه تعدادی از حرفات و هم در مورد نی نی کوچولو و هم موارد دیگه برات بنویسم ....

تا خودتم یه روزی که خیلی هم دور نیست بخونی و لبخند روی اون لبای خوشگلت بشینه متنظر

عزیزم دیگه کاملا حضور نی نی کوچولو رد درک کردی و منتظر دنیا اومدنشی بیشتر شبا که میام برات کتاب بخونم بعد از کتاب خوندن در موردش با هم حرف میزنیم و میبینم که دوستش داری و دلت میخواد زودتر دنیا بیادمحبت

حتی دستای کوچولوت و میزاری رو شکمم و با هر حرکتش کلی به وجد میای بغل

اما خوب یه فکرایی هم براش داری که منو میترسونه و اصلا اینکه اون خیلی کوچولو و آسیب پذیره رو درک نمیکنی .... که امیدوارم با به دنیا اومدنش و دیدنش خودت متوجه بشی!!!! آخه من اصلا دلم نمیاد به خاطر کارایی که از روی محبت انجام میدی مدام بهت تذکر بدم یا حتی صدام و روت بلند کنم جوجه کوچولوی قشنگم که به قول خودت قراره با یه دنیا اومدن نی نی کوچولو دو نفر بشیمتنظربوس

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字شب اومدم کنار تختت خوابیدم و برات کتاب خوندم اما نمیزاری برم منم پشتم و بهت کردم و گفتم منکه الان همین جا میخوابم .... از تخت اومدی پایین و پتوت و انداختی روی من ! کلی کیف کردم و قربون صدقه ات رفتم و بهت گفتم تو هم بیا پیش من بخواب اومدی خوابیدی تو بغلم و گفتی:خدایا شکرت تا حالا این اتفاق برام نیفتاده بود!!!! میگم چه اتفاقی؟ میگی اینکه این جوری تو بغلت بخوابم!!!!!月+星 のデコメ絵文字

بعد منم کلی خاطره از وقتایی که پیش من میخوابیدی و برات گفتم .... بچه ها هم کم حافظه شدن....(タイトルなし) のデコメ絵文字

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字همون شب صحبتامون در مورد نی نی کوچولو این طوری ادامه داشت:

白雪姫★ のデコメ絵文字بهت گفتم مامان بخواب دیگه نی نی هم الان خوابیده،پرسیدی مامان مگه اون میبینه الان شبه و همه جا تاریکه؟ با اطمینان گفتم بله پسرم... جواب دادی: بزار ببینم شکمت سوراخی چیزی داره که نی نی از اونجا بیرون و میتونه ببینه؟؟؟؟

白雪姫★ のデコメ絵文字مامان میشه من و درسته بخوری تا من برم تو شکمت و اونجا با نی نی کوچولو بازی کنم؟ من گفتم آخه مامان تو که جات نمیشه!! جواب میدی: خوب میرم روی نی نی کوچولو میخوابم تا جا بشم!!!!! وبعد هر جقدر توضیح دادم قانع نشدی و مدام میگفتی :چرا اون جاش شده ولی من جا نمیشم!!!!

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字داریم در مورد دنیا اومدن نی نی کوچولو حرف میزنیم ... بهت گفتم تخت شو میزارم تو اتاق تو که پیش تو باشه و ازش مواظبت کنی... سریع گفتی :ولی من نمیخوام بخوابه تو تختش میخوام با من بازی کنه!!گفتم خوب باشه بازی هم میکنه!!! میدونی جوابم چی بود؟ گفتی: مامان من پاهاش و میگیرم و محکم از تخت میکشم پایین تا بیارمش پیش خودم و باهاش بازی کنم!!!(وای من با این نقشه های تو چه کار کنم کیان؟؟؟)

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字میگم کیان وقتی نی نی کوچولو دنیا بیاد تو هم دوستش داری؟ میگی:بله مامان میخوام صورتم و محکم بزارم رو صورتش و فشارش بدم تا بدونه چقدر دوستش دارم!!!(کاری که موقع احساساتی شدن با من و بابات انجام میدی)

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字تازگی ها شبا میای تو تخت ما و اصرار که بزارین اینجا بخوابم بهش میگم مامانی تو الان دو سال داری تو اتاق خودت میخوابی تازه یاد بهونه گرفتن افتادی؟ میگه:خوب میخوام اندازه ای که تو اتاق خودم خوابیدم بیام تو اتاق شما بخوابم تموم که شد میرم تو اتاق خودم(یعنی آقا دو سال تشریف بیارن اتاق ما و بعد از دو سال رضایت بدن و برن اتاق خودشون!!!!!)

بعد هم با ناراحتی میره تو اتاق خودش و میگه :نی نی کوچولو که دنیا بیاد نمیزارم تو اتاق شما بخوابه و باید بیاد پیش من بخوابه!!!!(خدا عاقبت ما رو با شما و نی نی کوچولو بخیر کنه آقا کیان)

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字چند شبی که میشه که برای خوابیدن جریان داریم و منم اصلا دلم نمیخواد فکر کنی مجبوری و با زور بری تو اتاق خودت آخه خیلی راحت این جریان و قبول کرده بودی و الان نمیخوام با اجبار باشه واسه همین چندشب پیش که هر چقدر برات کتاب خوندم بازم راضی نمیشدی من از پیشت برم(در حالیکه چند ماهه که فقط یه کتاب برات میخونیم و بعد هم تنهات میزاریم و خودت میخوابی و این پیشنهاد خودت بوده)بهت گفتم پس برق اتاق و روشن میزارم هر چقدر میخوای برازی کن بعد هر وقت که خواستی برق و خاموش کن و بخواب... تو هم با کمال میل پذیرفتی اصلا از شب برای همین که نمیتونی بازی کنی و باید بخوابی بدت میاد ....
ساعت 11:30 بود که از پیشت اومدم و ساعت 1 دیدم بالا سرم ایستادی و میگی میخوام بخوابم ولی تو اتاق شما!!!! وای خدایا این دیگه چه جریانی کیان شروع کرده؟؟ گفتم برو تو اتاقت تا من بیام بعد هم با قرار اینکه هر شبی که بدون بهانه تو اتاق خودت بخوابی صبحش یه اسکناس به قول خودت جایزه بگیری... بعد هم رفتی پولات و آوردی و یه 500 تومنی از توش بهم نشون میدی میگی اسکناسش حتما از این 5000 تومانی ها باشهラファエル のデコメ絵文字 منم با کمال میل قبول کردم ....(タイトルなし) のデコメ絵文字

 

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字رفتیم خونه مامانم و قراره چند روزی اونجا بمونیم و باباجون هم که همیشه تو اتاق میخوابیده اومده توی هال پیش ما خوابیده اما بیچاره تا طاقباز بخوابه شروع میکنه به خرو پف اونم با صدای خیلی بلند.... کیانم که بد خواب شده بود هی غر میزد و میگفت :باباجون ساکت بخواب... بابام بیدار شد و اومد پیش کیان کیانم بهش گفت: اصلا تو چرا تو اون اتاق نخوابیدی؟ بابام بهش گفت اونجا سرد بود تازه من اینجا خوابیدم که نزدیک تو باشم کیانم خوابالو جواب داد : برو همونجا بخواب اگرم سرد بود دو تا پتو بنداز روت بزار ما راحت بخوابیمキラキラ のデコメ絵文字

 

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字تازگی ها مدام در مورد اینکه نی نی کوچولو چطوری به دنیا میاد سؤال میپرسی خوب منم راستش و بهت میگم اما نه خیلی با جزئیات اما دیگه میدونی  که خانم دکتر شکم مامان و میبره و نی نی رو از توش درمیاره ... اولش نگران من بودی که دردم میاد مطمئنت کردم که مامان بی هوش میشه و درد و نمیفهمه و خیالت که راحت شد حالا میگی : مامان شکمت به اندازه کافی بزرگ شده تو بیهوش شو من با چاقو شکمت و پاره میکنم و نی نی رو در میارم !!!!! (خدایا خودم و به خودت میسپرمخندونکخسته)

 

可愛い。動物。数字。 のデコメ絵文字با مامانم بیرون بودیم و تو راه برگشت خاله ام دخترش و نوه اش و که 8 ماهشه دیدیم ما هم محمد ارسلان تپل و ازشون گرفتیم و آوردیم خونه کیان دوید جلوی در و تا ارسلان و دید به من گفت مامان : نی نی کوچولومون به دنیا اومد!!!!!وای من و مامان یه دنیا تعجب کرده بودیم تعجبمامانم سریع گفت آره مامان جون دوستش داری؟ کیان جواب داد :مامان نی نی ما که دختر بود ولی این پسره... بهش گفتم پسرم چون خیلی داداش دوست داشتی خانم دکتر یه پسر بهمون داد... بچه ام هم باور کرد .... اومدیم نشستیم تا چشمش خورد به شکم من سریع گفت :مامان هنوز که شکمت بزرگه؟؟ مامان فهمیدم نی نی مون دوقلو بوده یکیش پسر بوده دختره هم مونده تا بزرگ بشه و بعد دنیا بیاد.....

اینم محمد ارسلان تپلوی ما که کیان با تمام احساسش داره فشارش میده و خدا رو شکر بچه آرومیهچشمک

و حسن ختام این پست باید از عروسی برات بگم که سنگ تموم گذاشتی ... اولین بار بود که عروسی میرفتیم و تو پیش من بودی چون بابا کلاس داشت و نیومده بود ... وای غیر از اون نیم ساعتی که گوشی من دستت بود تمام مدت زیر دست و پای عروس و دوماد داشتی سکه عروسی و به قول خودت دورال(دلار)جمع میکردی چشمک

رو سر عروس و دوماد بمب شادی میزدن و از توش دلارای کوچولو میریخت و تو هم ذوق زده همه رو برمیداشتی ... فیلمبردار یه بار به همه بچه ها گفت برین پایین و همه اومدن به جز پسر من و خوب همینم شد که با یه عالمه دلار اومدی پیشم ... دفعه بعد خواهر آقا داماد بود که بهتون تذکر داد و بازم همه اومدن به جز آقا کیان ماخندونک

وای کلی ناراحت بودم دوست نداشتم هی همه بهت تذکر بدن ولی مگه گوشت بدهکار بود اومدم با وعده گوشی و جایزه بیارمت پیش خودم که نیومدی !!! عروس عمه ام هم که پسر خودشم اونجا بود با لبخند میگفت بزار بازی کنه عروسی مال بچه هاست ببین چه ذوقی میکنهآرامراست میگفت انقدر خوشحال بودی مخصوصا با اون چند تا همبازی ای که پیدا کرده بودی خیلی بهت خوش میگذشت خلاصه آخرش هم بچه ها دلارهایی و که جمع کرده بودی ازت گرفته بودن و جریان جدیدی شروع شد و یه لحظه دیدیم غیب شدی و مامانم تو حالتی گیرت آورده بود که داشتی با داد و بیداد از یه دختر بچه دلار هات و میگرفتی اونم گریه و زاری که من نمیدم حتی مامانش هم نتونسته بود ازش دلارا رو بگیره و .... مامان جون با زور تو رو آورده بود پیش من !!! اما مگه میموندی ... وای هم حرص میخوردم هم خنده ام میگرفت وای بازم بعد از شام حمله کرده بودی سمت میز اون دختر بچه که مادر عروس بغلت کرد و آوردت پیش من و مامان جون با این قول که همین الان که از عروسی بریم میریم بمب شادی دلار دار میخریم آرومت کرد ...... اما وقتی از عروسی برگشتیم و مغازه ها بسته بودن باز داشتی بهونه رو شروع میکردی که باز مامان جون با یه اسکناس نو و قول اینکه فردا مغازه ها باز میشن و ما هم بمب شادی میخریم بالاخره آرومت کردبدبو

اوه عجب عروسی ای بود هم تا حالا یه همچین تجربه ای  با حضور تو تو قسمت زنونه نداشتم هم خودم حال خوبی نداشتم .... هم اینکه چند نفر از اقوام که نزدیک میز ما بودن با تعجب میگفتن این همون کیان؟؟ این کارا چیه ؟؟ چرا این طوری میکنه؟ چرا یه جا نمی مونه؟؟ خلاصه که این فامیل ما فقط روی خوب و آروم شما رو دیده بودن و نمیدونستن وقتی یه چیزی بخوای دیگه باید بهش برسی !!!!!!

(البته جزئیات کارای شما و فرارت از دست مامان جون برای رسیدن به اون دختر بچه و آخر شب دنبال یه مغازه باز گشتن برای خریدن بمب شادی و ... و البته خریدن بمب شادی و زدنش تو خونه مامان جون کلی مفصلتر از اینایی بود که من نوشتم اما دیگه پسرم شما کم ما رو زیاد حساب کن چشمک)

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

مامان
6 بهمن 93 9:50
سلام دوستم وااای خدای من چقدر خندیدم از شیرین زبونیاش خب مامانش کیان به این شیرینی و چرا نمیخوری ...
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام عزیزم کیان که از خداشه من بخورمش تا بره پیش نی نی کوچولو
مامان ریحانه
6 بهمن 93 9:53
مریم جون خیلی خندیدم یعنی یه چیزی بیشتر از خیلی دو سه بار پستتو خوندم و هر سریع فقط خندیدم از دست کارا و حرفهای این کیان شیطون بلا منی که همیشه با خوندن پستهای خنده دار لبخند رو لبم اومد با خوندن کارای کیان بلند بلند خندیدم و خودم تعجب کردم که ببین این کیان عزیز ما کارش چه خنده دا ربوده که من اینجوری خندیدم مریم جون اونجا که گفته تو بیهوش شو من خودم چاقو میارم بچه رو بیرون میارم یعنی آخرشه خواهر شما دیگه امنیت جونی نداری باید موقع خواب یه چشت باز باشه و یه چشت بسته و شش دونگ حواستو جمع کنی به هر حال خواهر خدا بهت رحم کنه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خوشحالم که باعث شادی دوستام شدم البته من که نه !!! کیان با این افکار پلیدش یعنی باور نمیکنی ریحانه جون یه لحظه نمیتونم با خیال راحت دراز بکشم آخه همه اش داره یه نقشه ای برای بیرون آوردن نی نی میکنه البته نه در حد چاقو ولی کلا افکارش در این مورد پلیده
مامان
6 بهمن 93 9:54
پس داستانها دارین با این آقا کیان... ... تو بیهوش شو من شکمت پاره کنم... خیلی پست بامزه ای بود خیلی. کلی کیف کردم ببوس کیان جونو و اون جوجه طلایی رو البته اگه تونستی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
داستان های طولانی و دنباله دار.... قربونت بشم شما هم یسنای شیرینم و ببوس
مامان ریحانه
6 بهمن 93 10:07
میگم مریم جون اونجا که گفته پاشو از تخت میکشم میارمش پایین وای چه نقشه هایی در سر داره این وروجک چند روز پیش نازنین و بردم خونه ی یکی از همسایه ها تا نی نیشون و که دو ماهی بود به دنیا اومده بوده ببینه همسایه یه پسر داشت کلاس دوم دبستان خانومی که شما باشی این طفل معصوم خواب بود چنان اینو از جا بلند کرد و که گردن بچه جوری کجکی شد که من گفت وای گردنش شکست تا این بچه میومد بخوابه با زور چشاشو باز میکرد که نذاره بخوابه یعنی یه زجری داشت به این طفلی میداد مادرش اومد و دو تا محکم زد تو سر پسره من که با زدن بچه مخصوصا تو سر زدنش مخالفم گفتم برا چی زدی گفت آخه نمی دونی چه قدر اذیت میکنه تازه شما اینجایی ملاحظه میکنه و من خنده ام گرفت که این تازه ملاحظشه ملاحظه نمی کرد چی میشد مریم جون ناراحت نباش بچه ها همه همین خصلت و دارن من خودم یادم بعد از شش سال داداشم به دنیا اومد چنان حسادتی بهش میکردم از روی پای بابام تکون نمی خوردم که مبادا اونو بغل کنه شبها هم میرفتم پیش مامانم و چسبیده به داداشم می خوابیدم و پتوشو از روش می کشیدم ولی صبح سر جای خودم بودم مریم جون حالا حالاها منتظر این رفتارا باش و باید صبورانه باش برخورد کنی تازه پوریا که کلاس سومش و تموم کرده بود که نازنین به دنیا اومد نازنین و رو دستش میذاشت و فرار می کرد که ما نازنین و نگیریم و من از ترس چشمامو میبستم و فقط صلوات میفرستادم که نازنین یه موقع نیفته خواهرم سرت و در د آوردم در کل قربون کیان جونم برم که امروز به من خیلی انرژی داد با این حرفهای خوشگلش ببوس روی ماهشو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربون محبتت ریحانه جان ... این حرفا چیه کلی استفاده کردم ... راستش من و مامانم به شدت نگران کارای کیان هستیم چون کیان اصلا نمیدونه اون بچه ممکنه اسیب پذیر باشه و این کارا خطرناکه !!!! همون روز چنان اسباب بازیش و از دست ارسلان بیچاره کشید بیرون که بچه دستش قرمز شد !!تازه نه که بخواد اسباب بازی و ازش بگیره نگران بود که چرا ارسلان اون و کرده دهنش و الان ویروس وارد بدن بچه میشه!!!! خلاصه که خیلی خیلی زیاد باید حواسمون بهش باشه
مریم مامان آیدین
6 بهمن 93 11:08
سلام مریمی خوبی واااای مریم من قربون این داداشی برم که انقدر به اومدن نی نی علاقه مند شده حالا با این نقشه ها که کشیده نه جرئت داری تختشو بزاری تو اتاق کیان نه اجازه داری بیاری اتاق خودتون چطوری ذلت اومد بهش بگی اون نی نی مال شماست؟؟؟تحساسات بچه رو ندیدی چه ناز بغلش کرده بود و برای زایمان هم دیگه نگران نباش....دکتر کیان خیلی راحت زایمانت میکنه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مریم جونمممنون ما خوبیم واقعا برامون شده یه معظل !!! فکر کنم خانوادگی باید به وسط سالن اسباب کشی کنیمکه من اصلا دوست ندارم مریم ما بهش نگفتیم خودش تا ارسلان و دید اون حرف و زد
مریم مامان آیدین
6 بهمن 93 11:13
مریمی داره باورم میشه از هرچیزی تعریف میکنیم کن فیکون میشه!!! یعنی کیان هم حالا تو سخت قبول میکنه بره تخت خودش....اصلا ما مامان ها از این به بعد باید درباره بچه ها هیچی حرف نزنیم حالا نی نی بیاد چی میشه؟؟؟ایشالا تا اون موقع خودش باز به نتیجه میرسه که باز مثل سابق راحت تو تخت خودش بخوابه و قربون این مهمون کوچولوی محجوب به حیا برم من باباجونش بره با دوتا پتو بخوابه که صداش نیاد
مریم(مامان کیان)
پاسخ
واقعا میبینی !!! این بچه ای که انقدر راحت اتاقش جدا شده بود الان هنوزم هر شب ماجرا داریم سر خوابیدنش واقعا از فردا شبش بابام رفت تو اون اتاق خوابیداز بس کیان بهش غر زده بود
مریم مامان آیدین
6 بهمن 93 11:16
وای مریم پس تو عروسی داستان داشتی میتونم تصور کنم هم خرص میخوردی و هم ذوق میکردی از بازی کردنش قربوووووووونش برم ....خوب میخواسته حقشو پس بپیره....اون مامانه چه پرو بوده دلارای بچه رو از بچه لوسش پس نمیگرفته...حالا ما بودیم!!! کاش از بمب شادی بازیش تو خونه مامانت هم عکس میگرفتی....الهی ایشالا همیشه خوش باشه کیان نانازم و سلامت به دنیا بیاد خواهر نازش و بهترین خواهر و برادرهای دنیا بشن جوجوها
مریم(مامان کیان)
پاسخ
وای مریم تازه من با جزئیات از کاراش نگفتم!!!!!! اگر من بودم خودم به هر طریقی بود از بچه ام میگرفتم اما خوب اون مامانه انگار خیلی هم دلش نمیخواسته اون کار و بکنه مریم اون بمب شادی که جریانی داشت ... خوب راستش ما خودمون تا به حال نخریده بودیم و فقط تو مجالس دیده بودیم تا مامانم پایینش و زد یه صدای بلندی داشت و تمام خونه پر از کاغذای رنگی و دلار شد!!!! راستش اون لحظه داشتم استراحت میکردم و نتونستم عکس بگیرم ولی چشمای کیان از تعجب گرد شده بود قربون محبتت مریم جونم ان شا الله
مهتاب مامان اشکان
6 بهمن 93 14:49
سلام مریم جونم کلی خندیدم واسه حرفهای شیرین کیان جون.اونجا که میخواد شکم مامان و پاره کن و نی نی رو دربیاره. اونجاش هم که باورش شده بود که نی نی به دنیا اومده و شکم مامانی هنوز بزرگه و یه نی نی دیگه مونده توش خییییییییییییییلی بامزه بود . الهی فدای اون قیافه معصومش بشم که داره تو عکس معصومانه نگاه میکنه خلاصه کل حرفهاش شیرین بود . فدای ناز پسرم بشم من مریم جون ببوس روی ماه کیان جونو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مهتاب جان قربونت بشم شما به کیان لطف دارین شما هم روی ماه اشکان نازم و ببوسین
mahtab
6 بهمن 93 16:46
سلام عزیزم کلی خندیدم از خوندن مکالمات بامزتون ان شاالله با به دنیا اومدن نی نی یواش یواش همه چیز عادی میشه براتون بهترین ها رو ارزومندم مریم جانم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مهتاب جان خیلی ممنونم که بهمون سر میزنین ان شا الله
مامان مینا
6 بهمن 93 22:43
سلام به مریم جون و کیان و نی نی کوچولو مریم راستشو بگو کیان وقتی اینطوری زبون میریزه نمیخوریش و قورتش نمیدی؟ از بس خندیدم دلم واشد اونجا که فکر کرده نی نی دنیا اومده و بعدا نتیجه ای که از دیدن شکمت گرفته جالب بود اونجایی که شکمت سوراخ داره و............ و اونجایی که به باباتون گفته دوتا پتو بکشن و بخوابن قربونش برم با اون دنیای کودکانه زیباش. فقط مریم نی نی دنیا اومدنی باید خیلی مواظب کیان باشی که یهویی از پاهای نی نی نگیره و از تخت نیاردش پایین یا کارهای از این قبیل
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام مینا عزیزم خیلی ممنونم که انقدر با دقت همه رو خوندی فکر کنم نی نی مون و باید ببندم به کمرم تا از هر آسیبی حفظش کنم
مامان مینا
6 بهمن 93 22:45
میدونم تو عروسی چی کشیدی هم از اینکه فامیل اون حرفارو میگفتن و کیان اونی نبوده که اونجا نشون داده وهم اینکه خوب بچه هست دیگه بزاریم بازی شو بکنه واینکه خیلی خوشم اومد اونجا که رفته بوده و از دختره دلاراشو میخواسته و بعد شام هم این حق خواهی ادامه داشتی قربووووووووووووووووووووونش برم که از حق اش نمیگذره
مریم(مامان کیان)
پاسخ
راستش از حرفای فامیلامون اصلا ناراحت نمیشدم و بیشتر تعجبشون برام خنده دار بودآخه خودشون دو سه تا پسر بچه دارن که فاجعه شیطونن و خوب هنوز اعتقاد داشتن کیان از بچه های اونا آرومتره
الهه مامان سلما
7 بهمن 93 6:56
سلام فک کن مریم..یه روز تو اشپزخونه مشغول کاری و کیان پاهای نی نی رو گرفته و کشون کشون داره میاره که چی؟؟؟اوردمش باهام بازی کنه... نمیدونی با هر جمله اش ریسسسه رفتم.ببوسش قتدعسلو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام الهه جانراستش هر روز این صحنه جلوی چشمامه و واسه همین قراره کلا بچه رو ببندم به کمرم
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 17:31
سلام به روی ماهت دوست گلم عزیزمی کیان قربون اون نقشه هات بشم من اصلا خودت رو ناراحت نکن دوستم و اصلا بهش فکر نکن . تموم حرفهایی که کیان نازم میزنه به این خاطره که احساس میکنه بعد اومدن نی نی محبت مامانش نصف میشه . ولی با دنیا اومدنش همه چی خود به خود حل میشه ... اینو به خاطر تجربیات اطرافیان برات نوشتم . یکی از دوستانم که دوتا پسر داره و با اختلاف سنی 10 سال برام میگفت که بعد دنیا اومدن نی نی دوم پسر اولیش خیلی فرق کرده و کلی بزرگتر شده ... همش به منم میگه که تو فکر دومی باشم خدا حفظت کنه خاله خوشگلم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام الهه جان قربونت محبتت عزیزم ممنون از دلگرمیت ... راستش من همه اش میگم کیان اصلا حسود نیست اما همسرم میگه باید تو موقعیتش قرار بگیره تا بشه قضاوت کرد خیلی ممنونم خدا مبین ماه و برات نگه داره
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 17:32
قربون اون نقشه کشیدنت . خصوصا اون پاهای نی نی نازمون رو که میخواد از لای تخت بکشه پایین عزیزممممممممممممممممممممممم راستی من نمیدونستم نی نی تو راهه مبارکه دوست خوبمممممممممممممممممممممممممممم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم ا چرا نمیدونستی ؟؟؟ خیلی وقته همه میدونن
الهه مامان مبین
7 بهمن 93 17:33
ای جونم قربون دکتر کوچولوی خودم که میخواد نی نی رو خودش در بیاره ... عزیزم بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مریم(مامان کیان)
پاسخ
آره دیگه پسر ما زود تخصص شو گرفتهبرای مبین قشنگم
nira
15 بهمن 93 0:44
خدا حفظش کنه این پسر شیرین زبونو خصوصی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام نیرا جون خیلی ممنونم
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
25 بهمن 93 14:10
فداش بشم که نی نی را اینقدر دوست داره مریم جون نگران نباشید چون هنوز ندیدش وهنوز اون حسی که باید بهش داشته باشه نداره دخترم فاطمه هم قبل اینکه داداشش دنیا بیاد حرکاتش مثل کیان بود با اینکه خیلی دوستش داشت گاهی یه حرفهایی می زد که نگرانم می کرد اما وقتی دنیا آمد خیلی احساس مسولیت می کرد یعنی بدون اجازه من بهش دست نمی زد بغلش نمی کرد چیزی تو دهنش نمی ذاشت .....قبل از اینکه دنیا بیاد می گفت من هرچی خواستم بخورم می خوام به داداشم هم بدم شیرش را هم خودم بهش میدم خلاصه همه چیز خوب میشه البته خودت مامان خوب وباهوشی هستی وحواست جمع هست ولی گفتم که زیاد نگران نباشی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
ممنونم ناهید جان از دلگرمیت ... راستش حالا که داریم به روز دنیا اومدن نی نی مون نزدیک میشیم من باز کلی استرس دارمبه خاطر کیان و عکس العملش
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
25 بهمن 93 14:18
عجب جشن خوبی داشتید شما با کیان مریم جون بچه ها تو این جو ها که قرار می گیرن تمام نیرو انرژیشون می خوان نشون بدن وصرف کنن اونا بچه هستن باید بچگی کنن ما به خاطر حرف دیگران که میگن بچه باید یه جا بشینه وچرا اینقدر روپاهاش بند نیست خجالت می کشیم ودوست نداریم کسی بگه بچه ت ناآرومه من خودم هم مثل شما تو جمع که قرار بگیرم رو بچه ها زیادی حساسم چون تو شهر ما اینقدر از بچه ها ایراد می گیرن که انگار بچه ها حکم ادم بزرگهارا دارن اما تازگیها نظرم تغییر کرده فقط مواضبم به خودش ودیگران آسیب نرسونه هرچی ورجه وورجه کنه وبپر بپر کنه کارش ندارم به قول یکی از دوستان مگه بچه تا کی بچه هست بذار از بچگیش لذت ببره امیدوارم نی نی جونمون سالم دنیا بیاد با این دو بچه عالمی خواهید داشت اینقدر اینا با هم دوست میشن وبازی می کنن که لذت می بری مریم جون
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربون لطف و محبتت عزیزم منم با این جریان بچگی کردن خیلی موافقم خدا از دهنت بشنوه آخه چون هم جنس نیستن من یه ذره بیشتر نگرانم