قصه
وای خدایا پسرم دیشب برام یه قصه گفت نمیدونید چقدر ذوق کردم و قربون صدقه اش رفتم قصه اش این بود: یه روز آقا خرگوشه میخواست بره هویج بخوره رفت خورد دید هویج اش خیلی خوشمزه است!!! وقتی گفت میخوام برات قصه بگم منتظر قصه سربازا با فرمانده شون بودم یا آدم آهنی اما کیان این قصه رو گفت نه من نه پدرش تا حالا ازین قصه ها براش نگفتیم بیشتر قصه های ما آدمای واقعی ان یا نهایتا به اصرار خودش آدم آهنی این قصه تماما تخیل پسر 4 ساله منه!!!! خدایا شکرت هزار هزار بار شکرت به قول کیان بینهایت با 18 تا هم بغل اش شکر ،خدایا دوست دارم. ...
نویسنده :
مریم(مامان کیان)
0:51