مژده ای دل.....
اول از همه یه سلام به پسر مهربونم و خواهر کوچولوش
و حالا سلام به همه دوستای خوبم
دیگه داریم به دنیا اومدن نی نی کوچولو نزدیک میشیم و میخوام اولین پست مشترک کیان و خواهرش و بزارم...
خیلی وقته مطالب این پست تو ذهنم میچرخه اما منظم نمیشد که بتونم بنویسمش و امیدوارم امشب به نتیجه برسه
اولین کاری که برای استقبال از دختر کوچولومون انجام دادیم خالی کردن یکی دو تا از کشوهای کیان بود که خیلی برام کار سختی بود هم از این جهت که خوب وسایلش و کجا بزارم هم راستش دلم نمیومد تعجب نکنید واقعا دلم نمیخواست یه دفعه کیان دنبال یه وسیله ای یه کشویی و باز کنه و ببینه وسایلش اونجا نیست!!!!!! به هر حال یکی از کشوهایی که کیان زیاد باهاش کار نداشت و خالی کردم و گذاشتم تا اگر وسیله ای خریدیم بزاریم داخلش و این اولین قدم بود
حتی این عکس هم به پیشنهاد خود کیان گرفته شده و من کلی برای ذوق و خوشحالی کیان خوشحالم.
مدتها بود که یه عالمه حس ضد و نقیض داشتم اصلا نمیدونستم این چه حسیه که دارم تجربه اش میکنم ؟؟؟ خوشحالم یا ناراحت ؟؟ منتظرم یا نه؟؟ اصلا دوستش دارم؟؟ خدایا کمکم کن.... تمام شبهایی که بی خوابی میزد به سرم داشتم به حسم نسبت به این موجود کوچولویی که با بی خوابی من بی تاب میشد فکر میکردم و کاملا گیج بودم
یه خاله دارم هم سن و سال خودمه و یه پسر داره که یک سال از کیان بزرگتره وقتی دو ماه پیش ازم پرسید چه حسی داری و اوضاعت چه طوره؟ یه جوابی بهش دادم که خودم هم متعجب شدم!!!!! گفتم : حس میکنم با این کارم دارم به کیان خیانت کردمخاله ام کلی تعجب کرد ... میگفت کیان که خیلی دوست داره و خوشحاله این چه فکریه .... یکی دیگه از دوستام بهم میگفت خواهر خیلی برای برادر خوبه و مطمئن باش کیان همیشه بابت داشتن یه خواهر خوشحال خواهد بوداما مگه دلم آروم میگرفت از طرفی نگران حس کیان بودم و از طرفی نگران حسی که به این فرشته کوچولو داشتم اینکه هنوز برای خودم هم مشخص نبود
همیشه نگران بودم ......چرا این مدلی شدمخدایا ... کمکم کن آروم شم
تا اینکه چند شب پیش به عباس گفتم چمدون وسایل نوزادی کیان و از بالای کمد بیاره .... بعد هم وقتی عباس خوابید با کیان رفتیم سراغش ....
وای وقتی بازش کردم همه اتاق بوی نی نی کوچولو پیچیده بود همون موقع بود که قلبم از خوشحالی داشت کنده میشد خدایا چقدر خوشحالم یه بچه دیگه یه فرشته کوچولو یه نوزاد یه قلب کوچولوی دیگه
اصلا کلی حال و هوام عوض شد اول به خاطر شوقی که از در آغوش مشیدن یه فرشته کوچولو بهم دست داده بود که کلی حالم و خوب کرد و هزار بار به خاطرش خدا رو شکر میکنم
و دوم به خاطر زنده شدن تمام خاطرات نوزادی کیان با دیدن وسایل کوچولوش که میخوام یه تعدادیشو بزارم تو وب پسرم تا همیشه یادگار بمونه هم دوستای خوبم و هم تو این حس خوب شریک کنم