بعد از تعطیلات
سلام به همه
کیان این روزها خیلی پسر خوبی شده هر شب اسباب بازی هاش و جمع میکنه بعد میخوابه.
خودش میره دستشویی و کاراش و انجام میده و میاد بیرون و لباساش و میپوشه (هر چند کلا لباس در آوردن و پوشیدن بلد نیست و به سختی این کار و انجام میده)
تو خیابون هی نمیگه من مرد شدم دستت و نمیگیرم مثل آقا میاد دستم و میگیره و با هم راه میریم.
واسه همینام دو شب پشت سر هم آدم آهنی اومده و براش جایزه آورده 3 تا سرباز جنگی و وسایل شون که شامل تفنگ و سنگر و نارنجک و.... میشه (البته به سفارش خودش و برای بار سوم) خلاصه که از صبح که بلند میشه داره میدون جنگ درست میکنه و بازی جنگی میکنه و وسط اش هم مدام در مورد سربازی (شغل اینده اش) میپرسه که من رفتم سربازی فرمانده ام چی میگه؟ چطوری باید بجنگم و البته بزرگترین نگرانی اش اینه که اگه فرمانده بهش بگه تو باید دشمن بشی نه سرباز ،اونوقت بچه ام چه کار باید بکنه آخه فقط میخواد سرباز بشه نه دشمن!!!!!!!!
دو سه جلسه ای هم هست که میره کلاس ژیمناستیک و به یکی دیگه از آرزوهاش هم رسیده(یاد گرفتن پشتک و انجام کارهای باشگاهی) آخه دوست داشت تو خونه پشتک بزنه ما هم گفته بودیم باید بری باشگاه تا درستش و یاد بگیری که کیانم خیلی منتظر این روز بود و بالاخره رفت باشگاه از روز اولم به مربی اش میگفت پس چرا پشتک یادمون نمیدی که امروز یاد گرفتن و پسرم به آرزوش رسید
اینم یه پسر قوی و البته خوش تیپ که داره از باشگاه برمیگرده البته بعد از دو ساعت بازی تو پارک نزدیک باشگاه:
عزیزم امیدوارم آرزوهات همیشه همینقدر در دسترس باشن و تو همیشه انقدر خوشحال باشی و منم سرافراز و خوشحال بابت داشتن تو پسر خوب و حرف گوش کنم.