خواسته های یک مادر پیر
این مطلب و تو یه وبلاگ خوندم و کلی ذهنم و مشغول کرد هر چند هیچوقت دلم نمیخواد به این مرحله برسم اما دنیا اونجوری که ما میخواهیم پیش نمیرود این مطلب و میزارم تو وبلاگ ات تا وقتی بزرگ شدی و خوندیش یادت بمونه عزیزم: آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، ...
نویسنده :
مریم(مامان کیان)
13:02
بدون عنوان
بیمارستان
بدون عنوان
پسرم خیلی بزرگ شده
کادوی تولد
سلام به وبلاگ پسر من خوش اومدین امسال 17 آذر ماه کیلنم 4 سال اش تموم شد و من از اول آذر یه حسی داشتم حسی که فقط موقع 1 سالگی اش تجربه اش کرده بودم خوب به خاطر ماه صفر تولد نمیشد بگیریم با پدرش تصمیم گرفتیم حالا که انقدر بزرگ و عاقل شده یه کادویی براش بگیریم که یادش بمونه که بردیم اش اسباب بازی فروشی تا خودش انتخاب کنه که باورتون نمیشه ارزون ترین و معمولی ترین وسیله رو انتخاب کرد و رو حرف اش هم موند که فقط همین و میخوام و به خواسته اش هم رسید بماند که چقدر با همون نارنجک پلاستیکی اش خوش بود و شب هم با همون خوابید به هر حال من همچنان میخواستم واسه تولدش یه کار موندگار بکنم که به فکرم رسید یه وبلاگ واه اش بسازم یه چیزی که تا همیشه بمونه. ا...
نویسنده :
مریم(مامان کیان)
11:24