کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

کیان و نوژان

روزهای گذشته

1393/5/11 11:02
1,228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم آرام

امروز اومدم یه کم از کارایی که تو این مدت انجام میدادی و برات بنویسم این که ماه رمضون و بیشترش و تو خونه بودی و از بیرون رفتن زیاد خبری نبود و تو مثل همیشه مثل یه آقای تمام عیار با این شرایط کنار اومدی و اصلا غر نزدیمحبت تو قلب منی قلب کوچولوم.

 

اول از کلاس ژیمناستیک ات بگم که فقط هفته اول ماه رمضون و رفتی از اون به بعدش اصلا نشد که بری دو جلسه مربی ات مریض بود و یه جلسه هم خودت خورده بودی زمین و پات درد میکرد و خلاصه اصلا نشد که بری چند شب پیش هم پشت تلفن بابابزرگ ات ازت پرسید هنوز میری باشگاه تو هم سریع جواب دادی نه از بس این مربی مون مریض میشهچشمک

به هر حال از همین تفریح هم خبری نبود بابایی ات هم که اصلا کلا روزه میبردش و نمیتونست که ببرتت پارک منم که.......

این طوری شد که پسرم دست به کار شد و خودش خودش و سرگرم میکرد بماند که خونه ما عین بازار کهنه فروشا شده بود و اصلا مرتب نمیشد اما من سعی میکردم زیاد بهت گیر ندم که جمع کنی آخه تمام روز مشغول بودی عزیزم.......

 

 

 

  

 

 

اونی که پسرم بسته پشتش بی سیم همون بیسیمی که سربازا موقع جنگ همراه شون دارن و اون کلاه و هم به خاطر مدل اش که شبیه کلاه سربازاست و قفل زیر گلوش که مثل مال اونا بسته میشه میزاره روی سرش و هر چقدر میگم الان هوا گرمه بازم کار خودش و میکنه کلا تا بیکار میشه میره سراغ شبیه سازی!!!!!!!!

 

 

 

اینم یکی دیگه از شبیه سازی هاست که تو بازی با لبتاپ دیده که یه سربازی فقط چشماش پیداست:

به پسرم نخندین هانه

 

 

اینم فقط یه گوشه از اون بازار کهنه فروشاست که گفته بودم:

 

 

 

یکی دیگه از مزایای خونه موندن هم رفتن سراغ اسباب بازی هاییه که ماه هاست سراغ شون نرفته و قرار بوده برم انباری اما انگار هنوز زودهمتفکر

اینام دو تا آدم آهنی هستن:

 

 

 

اینجام دیگه پسرم از بازی خسته شده و داره تلویزیون نگاه میکنهآرام

 

 

 

تا رسیدیم به عید فطر و امسال مثل سال های قبل نتونستیم بریم شهرستان خونه بابابزرگت و روز عید رفتیم خونه بابا جون(بابای خودم) تو هم مثل همیشه که میخوایم بریم بیرون اول اسباب بازی انتخاب میکنی و این بار تفنگ آب پاش و انتخاب کردی و با ذوق گفتی این و میارم باهاش بابا جون و خیس کنم آخه خیلی کیف میده!!!!!!

 

 

 

 

خلاصه از وقتی که رسیدیم شروع کردی به خیس کردن باباجون و هر چقدر هم همه میگفتن این کار و نکن انقدر با باباجون میخندیدین که به حرف هیچ کس گوش نمیدادی آخرش هم که میگفتم چرا باباجون و خیس میکنی جواب میدادی:آخه اگه شما رو خیس کنم عصبانی میشین اما باباجون عصبانی نمیشه!!!!!!!!!

اینم چند تا عکس از خونه مامان جون و بازی های پسرم:

اینم فندک مامان جونه که بالاخره روز آخر خرابش کردی و با دست خودت انداختیش سطل آشغالبدبو

 

 

 

 

 

 

اینم یکی دیگه از شبیه سازیاست که با کمک بابا جونش انجام شده ماسکی که سربازا موقع حمله شیمیایی میزننچشمک

 

 

 

 

 

 

 

چهارشنبه شب هم رفتیم خونه عمه ات و از اونجایی که عمه ات یه پسر هم سن خودت داره کلی بهت خوش گذشت حیف که آخر شب از بلندی پریدین و تو پات درد گرفت و شروع کردی به لنگیدن و هنوز هم درست راه نمیری و من چون از دکترت پرسیدم و ایشون گفتن فقط در صورتیکه ورم داشت یا رنگش تغییر کرده بود ببرین عکس بندازین این بار و کوتاه اومدم و نبردمت رادیولوژِیآرام اما خودم خیلی ناراحتم آخه تو چرا انقدر ضربه میخوری قربونت بشم یه ذره مواظب خودت باشمحبت

 

بعد هم رسیدیم به پنجشنبه و قول بابات برای رفتن به سرزمین عجایب25.gif

بالاخره رفتیم بعد از 4 ماه آخه آخرین بار توی تعطیلات عید رفته بودیم!!!!!!!

البته شما که اصلا سوار هیچ اسباب بازی ای نمیشی تا حالا که فقط بازی های کامپیوتری و جنگی و از دفعه قبل به این طرف هم فقط بازی هایی که جایزه دارن و جمع کردن برگه های جایزه که خیلی هم به سختی به دست میان........

البته این بار یه دونه هواپیمای جنگی سوار شدی که اصلا هم خوشت نیومد!!!!

خلاصه بعد از اون همه بازی دیدیم کلا 190 تا برگه جایزه داری که خیلی کمه و میخوان بهت یه جاکلیدی بدن تو هم اصلا خوشت نیومد  و قبول کردی که نگه داریم برای دفعه بعدآرام

بعد هم دیگه اومدیم بیرون که پسرم شروع کرد به دولا راه رفتن هی کیان چته؟ چی شده؟ فقط میگفتی دلم درد میکنه!!!!!!

این بار بابا بغلت کرد و ازت پرسید چته؟ تو هم شروع کردی که آخه نارحتم(نمیدونم چرا به ناراحت میگی نارحت)

اون از جایزم که میخواستم جاکلیدی بدن...... اون از پام که هنوز خوب نشده....... اون از دلم که درد میکنه...... اون از بادکنک که برام نخریدین!!!!!!(از در که میومدیم بیرون دست اغلب بچه ها بود اما تو اصلا نگفته بودی منم میخوام).......

خلاصه که نشد ما این بچه رو ببریم سرزمین عجایب خوشحال و راضی از اونجا بیاد بیرونخندونک

 

 

 

عزیزم از خدا میخوام که همیشه ناراحتی و غصه هات همینقدر کوچیک باشن و تو همیشه خوشحال باشی ،من و باباییت فقط همین و از دنیا میخوایم رضایت تو از زندگیت.

 

 

 

 

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مریم مامان آیدین
12 مرداد 93 12:06
کیان خوشگلم ....قربونت برم آخه چرا انقدر زمین میخوری بازیگوشم واااای مریم میدونم چقدر نگران شدی و سعی کردی خودتو کنترل کنی که دکتر نری ایشالا آقا میشه و یزرگ میشه و بیشتر مواظب خودش میشه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
آخه شب 21 ام ماه رمضون هم جلوی خودم روی فرش خورد زمین و فردا صبحش تو خواب میگفت پام درد میکنه ما میخواستیم بریم عکس بندازیم مامان بابام نزاشتن و گفتن بزارین یه روز بگذره اگر خوب نشد اون خوب شد ولی این بار حدود سه روز طول کشید تا درست راه بره...... منم این بار که بردمش دکتر با دکتر مشورت کردم یه پرل ویتامین دی داده هفته ای یه دونه بخوره !!!!!!! تاکید هم کرد که هر دفعه نیازی به عکس نیست.
مریم مامان آیدین
12 مرداد 93 12:08
واب شبیه سازی ها معـــــــــــــــرکه بودن چقدر درست از وسایل استفاده ابزاری کرده بود اون ایده بالش و کلاه و روسری مال خودشه؟؟؟ ولی برخلاف توصیه ات کلی خندیدمخیلی بامزه بود ....قربون دنیای قشنگش
مریم(مامان کیان)
پاسخ
آره باور کن خودش یه روز گفت اون کلاهی که برف میومد میزاشتی سرم و بیار بعد هم ازم روسری خواست بالش هم که رو تخت بود!!!!!!
مریم مامان آیدین
12 مرداد 93 12:10
چقـــــــــــــــدر خونه مامانت با صفاست پارک چیه وقتی آدم همچین حیاط عشقی داشته باشه....خیلی لذت بردم از اون همه سبزینه من عاشق اون ماسک شیمیایی شدم قربونت برم که سرزمین عجایب رفتی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
مریم باور کن کیان تا حالا اصلا علاقه ای به حیاط نشون نمیداد ولی این بار اصلا نمیومد تو خونه!!!! اونام زیرزمین دارن من میترسیدم بیفته مدام یه نفر باید تو حیاط مواظبش میبود
ساناز
12 مرداد 93 16:14
خیلی بامزه بود شبیه سازی هاش مخصوصا بالشته به عنوان بی سیم ببخشید ولی خنده دار بود و کلا از خلاقیت کیان جون هم خیلی خوشم اومدمریم جون حتما کیان خیلی فیلم و بازی جنگی نگاه میکنه و علاقه داره یا کلا استعدادی تو این مورد ها داره ماسکشو بگو عکسای قشنگی بود همیشه شاد باشی دوستم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
پس پسرم باعث شادی ملت شده حسابی به عکساش خندیدین ساناز جون فیلم که دم دستش نیست اما خوب بازی جنگی زیاد.......
مامانِ یسنا
12 مرداد 93 16:39
خدای من. بازم کیان و دنیای قشنگش. چقد خوب شبیه سازی کرده. اتفاقا اصلا خنده دار نیست. بلکه پسرت هوش سرشاره.
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون اما اگه بخندین هم اشکالی نداره
مامانِ یسنا
12 مرداد 93 16:50
چه بابا جون مهربونی داری آقا کیان. عززززیزم. اگه چهار چشمی هم مواظب بچه ها باشی بازم آسیب میبینن. آی گفتی... هفته قبل یسنا رو بردیم شهر بازی آخرش با گریه اومدیم بیرون .قضیه هم از این قرار بود که خانوم خانوما میخواست وسایلی که مناسب سنش نبود رو سوار بشه.
مریم(مامان کیان)
پاسخ
حالا ما با سوار اسباب بازی شدن اصلا مشکلی نداریم چون اصلا علاقه ای نداره!!!!! فقط بازی کامپیوتری و جنگی
مامان کیان
13 مرداد 93 10:04
سلام عزیزم به نظرم خیلی خوبه که کیان انقدر خلاقه و بازیهاش خیلی به رشد هوشش کمک میکنه با بچه های امروزی که یه گوشه میشینن و فقط پای تبلت هستن فرق داره و این خیلی عالیه .آفرین به گل پسر خودم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
راستش تو این رفتاراش من زیاد موثر نبودم تنها کاری که کردم این بوده که وقتی کوچیک بوده خیلی باهاش بازی میکردم خیلی به بیرون رفتن عادتش نداده بودم واسه همینم الان بلده خودش و سرگرم کنه
شقایق
13 مرداد 93 13:05
سلام یه مسابقه جذاب برای نی ین های نازتون خوشگلترین نی نی 93 فقط کافیه عکس نی نی تون رو به ادرس من بفرستین یعنی در بخش نظر دهی بعد به دوستانتو بگین تا به نی نی تون امتیاز بدن فقط به وبلاگم مراجعه کنید اطلاع بیشتر در وبلاگم هست د
مامان سمانه
13 مرداد 93 14:17
معلومه کیان جون خیلی باهوش و خلاقه ک اینقد خوب شبیه سازی میکنه خوش ب حالش چ بابابزرگه پایه ای داره خوش ب حالت کیان جون
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون یه پایه میگین یه پایه میشنوین تا الان که کیان به این سن رسیده هنوز بابای من یه نکن به این بچه نگفته!!!! با اینکه کیان خیلی از سر و کولش میره بالا حتی یه بار اخم نمیکنه یه همچین باباجونیه من گتهی از مامانم میپرسم مامان ما هم بچه بودیم بابا همین قدر با حوصله بود؟؟؟؟؟؟
مامان جونم(سوگند من)
13 مرداد 93 14:46
خاله جون یک پا سربازی برای خودت نازی که انقدر عاشق جنگیدن و نبرد هستی معملومه خیلی قوی و شجاعی ای پسر ناقلا بابایی خیس کنی کیف داره سوگندی هم تو ماه رمضون خونه بود البته که پرستار ویژه داره که حسابی به خدمت ایشون رسید و از خجالت خونه موندن در میومد عزیم او ن ماسک من و کشته و فدک مامانیش که به عنوان صلاح استفاده کرده خیلی ماهی عزیزم کیان جون می بوسمت
مریم(مامان کیان)
پاسخ
یه سربازی من میگم اینجا یه چیزی شما میبینین حالا میخوام یه پست بزارم فقط سوالایی که در مورد سربازی میپرسه بنویسم اصلا کلا تو جنگه این بچه
مامان مینا
13 مرداد 93 15:34
ای جان خدایا این گل پسر چقد نازه کاش اونجا بودمو وقتی روسری رو بسته و فقط چشاش بیرونه گازش میگرفتم لباس جدیدت خیلی بهت میاد خوشگل بودی خوشگلتر شدی کیان جونم. ماسکه هم عالی بود بازار کهنه فروشارو خیلی خوب اومدی مریم جون مثل خونه ما که همش باید وسایلارو جمع کنم و.....
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم مینا جون......... من چند روز یک بار بازار کهنه فروشا رو تعطیل میکنم و میزارم حسابی دلش و خالی کنه
ساناز
13 مرداد 93 16:01
مریم جون اتفاقا این بازی ها بدتر از فیلمه ..باز فیلم تاثیرش کمتره به نظرم ..این بازی ها بچه رو جنگجو میکنه چون تمرکز بیشتری رو بازی داره تا فیلم ..
مریم(مامان کیان)
پاسخ
ساناز جون من همه جوره این و کنترل کردم اما این یکی و نمیتونم البته شاید روش اش رو پیدا کنم چون همون یک ساعتی و که با لبتاپ بازی میکنه بازی های آنلاین انجام میده و خودش بلده به انگلیسی بنویسه تانک و بازی ارتشی و بازی جنگی و ......... حالا اگر بتونم هیستوری موزیلا رو پاک کنم و یه سایت جدید برای بازی پیدا کنم شاید این جریان کمرنگ تر بشه
الهه مامان سلما
18 مرداد 93 2:09
هزار ماشالا، دستت دردنکنه خاله جون، که یه مدتی خپدتو سرگرم کردی که مامانم استراحت کنه، هرچند خونه زندگی بازاره شام، میشه ، اما می ارزه که تو این گرما بیرون نریم شبیه سازیاتم که عالی بود،
مریم(مامان کیان)
پاسخ
آره واقعا پسرم اصلا تو خونه اذیت نمیکنه و خودش و یه جوری سرگرم میکنه
مامان مینا
18 مرداد 93 16:05
وسيله هم برات گذاشتم بهم سر بزني منتظرتم °°°°°°°°°°°°|/ °°°°°°°°°°°°|_/ °°°°°°°°°°°°|__/ °°°°°°°°°°°°|___/ °°°°°°°°°°°°|____/° °°°°°°°°°°°°|_____/° °°°°°°°°°°°°|______/° °°°°°°______|_________________ ~~~~/__ بيا اينم وسيله حالا ديگه_\~~~~~~ ~~~~~/ _ميتوني بهم سر بزني _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ ,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸..... *•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##
مریم(مامان کیان)
پاسخ
ا مینا جون مگه شما اونور اب زندگی میکنید!!!!
مامان فرانک
19 مرداد 93 12:00
مریم جون خیلی با مزه بود عاشق خلاقیتتم خاله جون مخصوصا اون بالشی که بسته بودی پشتت و کلاه پشمی گذاشته بودی سرت یعنی اگه دستم بهت برسه میخورمت
مریم(مامان کیان)
پاسخ
میبینی فرانک جون دیگه به لباسای زمستونیش هم رحم نمی کنه
شیما مامان شاهین کوچولو
25 مرداد 93 1:07
یعنی اون بیسیم و ماسک و نقاب تو حلقم خیلی باحال بوووودن... اخ از دست کیان وروجک که اگه پیشم بود یه گاز گنده از لپاش میگرفتم خوردنیه من
مریم(مامان کیان)
پاسخ
شیما جون کیان تمام مدت مشغول طراحیه این بارم نوبت اون بیسیم و ... بود
الهه مامان سلما
27 مرداد 93 13:53
واقعاااا، چقدرررر نزدیکیم.. راستش نه ، اصلا این مدت فرهنگسرا نبردمش.. ولی شما که تا اینجا میای، ما در خدمتیم هااا...
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم دوست عزیز و نزدیکم