دریا
سلام به همه دوستای خوبم امیدوارم از این هوای خوب بهاری نهایت استفاده رو ببرین
پنج شنبه هفته پیش ما رفتیم شمال یه جای بکر و عالی اونم تو این فصل که همه جا بهشته !
از اول که به کیان گفتیم میریم شمال فقط سطل شن بازی اش و برداشت و گفت بریم ! هرچقدرم ما اصرار کردیم بازم اسباب بازی بردار قبول نکرد و گفت اونجا فقط شن بازی میکنم ما هم خبر نداشتیم آقا چه نقشه ای برامون ریخته!!!
خلاصه که از اول جاده میگفت چرا نمیرسیم کلی براش توضیح دادیم تا راضی شد بخوابه و وقتی رسیدیم بیدارش کنیم ، جایی هم که میخواستیم بریم اولین بار بود که میرفتیم و خودمون هم تایم دقیقی نداشتیم به هر حال کیان بیدار شد و شروع کرد به دنبال دریا گشتن و خیلی جدی میخواست بره شن بازی مسیر آخری هم که به سمت ویلای مورد نظر میرفتیم کلا یه جاده ساحلی بود شانس آوردیم شب بود و کیان متوجه دریا نشده بود بالاخره رسیدیم و شام خوردیم و خواستیم بخوابیم که دوباره شروع کرد به بهانه گرفتن بازم گفتیم باید بخوابی تا خسته گیت در بره و صبح بریم بازی بچه ام بازم به حرف مون گوش داد و هر طوری بود خوابید! صبح دقیقا راس ساعت 6 با چشم بسته گفت من دیگه خسته نیستم بریم شن بازی وای باورم نمیشد اصلا نمیدونستم باید چه کار کنم بابایی اش هم از من بدتر خلاصه که بازم مامانم به دادم رسید و به کیان گفت بیا خودم ببرمت! کیانم از خدا خواسته از جا پرید و با سطل اش راه افتاد !!! هوا هم که حسابی سرد بود اما کیان دیگه این چیزا رو نمیفمید !!!
خلاصه که ماجرایی داشتیم با شن بازی
از بعد از ظهر جمعه هم که هوا حسابی سرد و بارونی شد و دیگه نمیشد کنار آب بمونی
ویلای ما هم که کنار آّب بود و کیان هم که اصلا قابل کنترل نبود!
اینم یه نمونه اش که رفته خونه لباسش و هم عوض کرده اما .....
روز شنبه هم از اونجایی که فقط 100 کیلومتر با آستارا فاصله داشتیم رفتیم اون سمتی آخه من و همسرم آستارا رو خیلی دوست داریم و هر سال شده یه شب میریم اونجا ، خلاصه از بارون و سرمای زیاد فرار کردیم خدا رو شکر آستارا آفتابی و خلوت بود و کیان دوباره کلی شن بازی کرد مدام هم میپرسید اینجا یه شمال دیگه است؟؟و هم ما یه بازار و خرید خلوت رفتیم ، بالاخره غروب از استارا برگشتیم خونه ،بازم شب رسیدیم ویلا و بازم کیان دنبال شن بازی میگشت اینبار اما هیچ کس نبردش و کلی بچه ام دمغ شد آخه واقعا هوا سرد بود!!!
اما خوب هنوز روز یکشنبه رو داشت و بازم کلی خوش گذروند
اینجا هم راه اش و گرفته و داره میره حالا ما هی صدا میزنیم انگار نه انگار
اما یکشنبه هوا حسابی آفتابی بود!! عصر هم پسرم از دریا خداحافظی کرد و برگشتیم مدام هم میپرسید الان دریا میفهمه من ازش خداحافظی میکنم؟؟
خوب اینم از اولین سفر سال 93 امیدوارم زندگیهاتون پر از خاطره ها و سفر های خوب باشه.