کیان جونمکیان جونم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
نوژان جونمنوژان جونم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

کیان و نوژان

بچه یا بچه ها؟؟؟

1393/8/22 1:55
498 بازدید
اشتراک گذاری

glitters of family- mom with babies

سلام به همه دوستای خوبم و پسر قشنگم ゜*森girl*゜ のデコメ絵文字

امروز اومدم تا برای پسر خوبم یه جریانی و تعریف کنم و براش بنویسم تا وقتی بزرگ شد علت تصمیم مامان باباش و بدونه゜*森girl*゜ のデコメ絵文字

این که یه مامان بابایی تصمیم به بچه دار شدن بگیرن حالا بچه اول یا دوم و چندم فرقی نمیکنه این یه تصمیم بزرگ و مهمه که همه زندگی رو تحت تاثیر قرار میده و خوب از روزی هم که اون بچه تو وجود مادرش شکل میگیره تا ابد یه مسئولیت بزرگ و مهم با پدر و مادر میمونه ......

بزرگ شدن یه بچه ،ادب کردنش، تامین کردنش ،درس خوندش و ..... همه و همه از چشم پدر و مادر دیده میشه و مامان باباها باید همیشه و همیشه حواسشون به هزارتا مورد ریز و درشت در مورد بچه ها باشه☆森girl☆ のデコメ絵文字

مسئولیتی که وقتی بخوایم بهش فکر کنیم انقدر گسترده میشه که من خودم تنم میلرزه و گاهی کم میارم ......

کم نبودن مادرایی که به خاطر بچه دار شدن یا تربیت بچه ها از شغل یا تحصیلاتشون گذشتن یا خیلی از امکانات و از خودشون دریغ کردن تا بچه هاشون کمبودی نداشته باشن و خوب کنار همین مادرا هم پدرایی بودن و هستن که همه تلاششون فقط برای خوشبختی بچه هاشون ☆森girl☆ のデコメ絵文字

و گاهی این مسئولیت ها و محدودیت ها انقدر روی دوش ما سنگینی میکنه که قید بچه دوم و میزنیم و میگیم همین یکی بسه و ما همین و بزرگ کنیم هنر کردیم و .... کلی از این حرفایی که خودم از همه بیشتر میزدمآرام

اما خوب گاهی هم مسائل بزرگتری وجود دارن و دست هایی از غیب زندگی ما رو میچرخونن که برای خودمون هم تعجب برانگیزه゜*森girl*゜ のデコメ絵文字

همیشه قبل از اینکه خودم مادر بشم دنیای مادری برام با یه پسر کوچولو معنی دار میشد یه بارم خاطراتم و در این مورد برات نوشتم عزیزم ....... اما بعد از دنیا اومدنت دیگه مطمئن بودم که دلم نمیخواد اون دوران و دوباره پشت سر بزارم و همه اون جریاناتی که واقعا برام به سختی گذشته رو دوباره از بگذرونمガーリー のデコメ絵文字

اصلا نمیخوام وارد جزئیات ماجرا بشم فقط میخوام بدونی که اصلا و اصلا تا همین چند ماه پیش به بچه دوم فکر نکرده بودمかわいい のデコメ絵文字یعنی جراتش و نداشتم .....

والبته کلی برنامه داشتم و منتظر مدرسه رفتنت بودم تا عملی شون کنم......

اما تو هر چقدر بزرگتر میشدی من و بابا بیشتر به این قضیه فکر میکردیم که تا کی بازی با ما برات راضــــــی کننده است یا اینکه تا کــــــی ما زنده هستیم و کنارت میمونیم ؟؟؟؟؟؟؟

اصلا درسته به خاطر خودخواهی خودمون تو رو از داشتن یه فامیل خوب و نزدیک محروم کنیم ؟؟؟؟؟

وقتی بزرگتر میشدی از دست ما دلخور نمیشدی؟؟؟

مثل این همه تک فرزندی که دور و برمون هست و همه هم از این قضیه شکایت دارن.......

دنیای کوچیکت هر روز بزرگتر میشد و نیازت به یه همبازی هم سن و سال بیشتر خودش و نشون میداد .....

دیگه بازی با من یا بابا برات جالب نیود و زود خسته میشدی!!!!!!

یا مثل این همه خانواده ای که دور و برمون هستن وقتی تو 10-12 ساله شدی تازه یادمون بیفته که وای چقدر خانواده مون کوچیکه و ......

همه اینا با کلی جزئیات دیگه هر روز ما رو بیشتر به فکر کردن وامیداشت ゜*パステル*゜ のデコメ絵文字

مگر نه اینکه ما همیشه بهترین ها رو برای بچه مون میخوایم و اصلا هر کاری میخوایم انجام بدیم اولش خواسته بچه مون و در نظر میگیریم پس چی شد الان که با این تصمیم فقط و فقط خودمونیم و خودخواهیمون......

خلاصه کلی حرف و ماجرا داشتیم تا تصمیم گرفتیم این راه سخت و البته شیرین و دوباره طی کنیم........

همه اش که همین الان و بازی و همبازی داشتن نیست !!!!!!! پشت این تصمیم یه دنیای دیگه هم هست که امیدوارم خودت به زودی متوجه اش بشی゜*パステル*゜ のデコメ絵文字

اصلا برنامه هام چی میشد؟؟؟ اصلا ما از پسش بر میایم؟؟؟؟ خلاصه من و بابایی کلی فکر میکردیم و در موردش حرف میزدیم ولی انگار چیزی جز یه دنیای ناشناخته پیش رومون نبود かわいい のデコメ絵文字

هر چند ما خودمون تو خانواده های چند فرزندی بزرگ شده بودیم اما خوب راستش با تمام احترامی که برای خانواده هامون قائلیم هیچ کدوممون از شیوه تربیتی خانواده هامون در مورد بچه ها راضی نبودیم و نمیخواستیم ازشون الگو برداری کنیم゜*パステル*゜ のデコメ絵文字

البته اینم بگم که یه به قول خودت یه نی نی کوچولوی دیگه تو تقدیر ما بوده و همه این اتفاقات فقط وسیله بودن برای تحقق این تقدیر.....かわいい男の子&女の子(*/□\*) のデコメ絵文字

tumblr_inline_mg17q4WSPO1qdlkygtumblr_inline_mg17luAIYc1qdlkygtumblr_inline_mg17nuKhuz1qdlkygtumblr_inline_mg17npxaUg1qdlkygtumblr_inline_mg17r3ZtO81qdlkygtumblr_inline_mg17qdELbf1qdlkygtumblr_inline_mg17odqaGc1qdlkygtumblr_inline_mg17msBJp01qdlkygtumblr_inline_mg17qsUWRa1qdlkygtumblr_inline_mg17p5Hixz1qdlkygtumblr_inline_mg17qgqgYr1qdlkyg

و خوب ما به هر حال تصمیم نهایی و گرفتیم tumblr_inline_mg17n9E1bK1qdlkyg

و حالا که خواست و خواهش ما به لطف خدا تحقق پیدا کرده با همه وجودم از خدا میخوام که بچه هام همیشه پشت و پناه و یار و یاور هم باشن و کنار هم روزاهای خوبی و تجربه کنن 星っ☆ のデコメ絵文字

اوایل حتی گاهی ناراحت میشدم که نکنه تو ضربه بخوری نکنه ما با یه رفتار اشتباه تو یا فرزند دیگه مون و از خودمون برنجونیم かわいい のデコメ絵文字

حتی قبل از این جریان کلی مشوش بودم و اصلا میترسیدم اما حالا...........

پرم از شوق دوباره مادر شدن シンプル のデコメ絵文字

پرم از حس در آغوش کشیدن کودکی که برای من متولد میشود かわいい のデコメ絵文字

پرم از حس خوب انتظار برای لحظه تولد えんぴつ、シンプル のデコメ絵文字

لبریزم از احساس مادری که خداوند برایش دری از درهای بهشت را گشوده えんぴつ、シンプル のデコメ絵文字

و از صمیم قلبم از خدا میخوام که به ما کمک کنه که بتونیم فرزندانی شایسته تربیت کنیم かわいい のデコメ絵文字

و از خدا میخوام این همه احساس خوب و قسمت همه اونایی که منتظر این موهبت الهی هستن هم بکنه و لذت مادری و از هیچ زنی دریغ نکنهシンプル のデコメ絵文字

星だよ。3つ のデコメ絵文字  ストライプだよ。星だよ。1つ のデコメ絵文字  星だよ。1つ のデコメ絵文字  星だよ。流れ星 のデコメ絵文字  星だよ。流れ星 のデコメ絵文字  お星さま のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字 

星だよ。3つ のデコメ絵文字  ストライプだよ。星だよ。1つ のデコメ絵文字  星だよ。1つ のデコメ絵文字  星だよ。流れ星 のデコメ絵文字  星だよ。流れ星 のデコメ絵文字  お星さま のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字  星っ☆ のデコメ絵文字 

 

پ ن : این پست و سه بار نوشتم و هر بار هم ققط ثبت موقت شد .... بار اول کلی طولانی بود شامل همه جریانات تولد کیان و سختی های بعدش که خوب دوست نداشتم کیان فکر کنه دارم منت میزارم یا اینکه خودم فقط به سختی هاش فکر کنم......

پست دوم تمام خاطرات پاک شده بود و پر بود از احساسات مادری و خودم انقدر باهاش اشک ریختم که اونم نخواستم تو وبلاگ کیان باشه و کلا پاکش کردم !!!!!

و پست سوم همینی شد که الان دیدین و امیدوارم کاستی هاش و به احساسات فوران کرده مادری ببخشیدمحبت

 

پسندها (12)

نظرات (19)

شيوا
22 آبان 93 21:22
وای مریم جون من چرا پست قبلیتونو ندیدم؟چرا من متوجه نشدم کیان جون یه آبجی تو راهی داره،چرا,آخه چرا؟ تازه من الان که این پست و پست قبلیو خوندم متوجه شدم خیلی خیلی مبارکه ایشا... به سلامتی راستی چطور این ماه صبرکردین و حرفی نزدین,تعجب داره؟ از طرف من به کیان جونم تبریک بگین بوس برا دو تا فرشته ها
مریم(مامان کیان)
پاسخ
شیوا جون پست قبلی اصلا به روز نشده بود همه اتفاقی دیده بودن چون از قبل نوشته بودم .... قربونت بشم مرسی شما هم فهمیدین من نمیتونم خودم و نگه دارم و هر چی بشه زود میام میگم؟؟؟ راستش میخواستم جنسیتش معلوم بشه بعد تو وبلاگ بزنم
مامان
23 آبان 93 0:08
بدجور تحت تاثیر قرار گرفتم . امیدوارم این پست تلنگری باشه برای من... و امیدوارم همه چی همانطور رقم بخوره که میخوای مواظب نی نیمون باش. ببوس کیان جونو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
اصلا قصدم از نوشتم این پست همین بود مرسی حتماشمام یسنای نازم و ببوس
الهه مامان سلما
23 آبان 93 8:29
عاشقتم مریم جووونم این یعنی همه خلوص مادری.. ب جون خریدن یه عالمه سختی و خاطره واسه اونی که خیلی دوسش داری.. این یعنی عاشقی...
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت بشم الهه جون فقط دعا کنید خدا کمکم کنه که پر از فکرای جور و واجورم
مامان کیان
23 آبان 93 12:32
سلام عزیزم خیلی قشنگ و پر از احساس مثل همیشه ....به نظر من بهترین تصمیمو گرفتی چون همه اونایی که من میبینم بعد از فاصله سنی زیادی که بین بچه هاشون میدن خیلی ابراز پشیمانی میکنن و میگن کاش فاصلشون کمتر بود ....و مطمئنا هر چه فاصله بچه ها کمتر صمیمیتشون بیشتر ....حالا دیگه کیان یه محرم راز داره...شاید یه روز کیان با خواهرش یه رازهایی داشته باشن و کارهای با مزه ای انجام بدن که شما بعدا خبردار بشین ....اینکه از دوران کودکی تا دوران نوجوانی و بزرگ سالی یکی رو داره که باهاش درد دل کن راهنمایی کنه یا ازش راهنمایی بگیره ....حالا بعدا خودت میبینی که زندگی با دو تا بچه شیرینتر و زیباتر میشه و تازه ممکنه فکر کنی که چرا زودتر براش یه خواهر نیاوردی .راستش بله شما راست میگی تامین کردن بچه ها یه طرف قضیه ست ولی یه طرفم با اوردن یه خواهر میتونی به کیان لحظاتی رو بدین که با هیچ پول و وقت و زمانی که ما واسه بچه هامون میزاریم قابل مقایسه نیست و خیلی قشنگتره.... با اومدن یه بچه جدید کیان بزرگتر میشه و در درونش احساس بزرگ بودن و احساس مسئولیت شکل میگیره چیزی که در تک فرزندها شکل نمیگیره این تجربه شخصی منه... و خیلی چیزهای دیگه در کیان تغییر میکنه و اون وقت که به پسرت بیشتر از همیشه افتخار میکنی و از خانواده چهار نفری لذت میبری .منم دور و اطرافم همه از این حرفها که یه بچه خوبه و من همینم تربیت کنم کلی هنر کردم شنیدم ولی شخصا هرگز و هرگز این حرفو نگفتم و شدیدا مخالفم و همیشه گفتم من با اوردن یه همراز واسه کیان زندگیشو بهتر میکنم ....راستش صحنه بازی کردن دو تا خواهر و برادر یکی از زیباترین صحنه هایی که من از دیدنش سیر نمیشم ....از خانواده چهار نفری لذت ببرید .
مریم(مامان کیان)
پاسخ
وای مرسی راضیه جون کلی بهم روحیه دادی..... خدا کنه همه چیز همونطوری که میگی باشه و شما هم به وقتش حتما 4 نفر بشین
مامان ریحانه
24 آبان 93 1:45
به سلامتی باشه خانومی قدم نی نی کوچولوت مبارک و همچنین چشم شما و آقا کیان روشن
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم
مریم مامان آیدین
24 آبان 93 11:01
سلاااااااااااااااااااااااام مریمی جوووووووووونم خیلی قشنگ بود و البته تاثیر گذار احساساتتو خوب میفهمم چون من خودم الان 2 سال پیش خودتم و تو درگیری با خودم و احساسم خودم خوب میدونم اولین علت اینکه یه بچه میخوام تکرار نشدن اون سختی هاست و دومیش گیر نکردن بین بچه ها... ولی خودم هم میدونم اون علت اول پررنگ تره و این یعنی همون خودخواهی که هرزگاهی بهم تلنگر میزنه و البته فعلا زود فراموشش میکنم ولی بازم مطمئنم یه روزی که آیدین بزرگ بشه اون تلنگر بدجوری قلقلکم میده که تو یه مامان خودخواهی.... دوره الان با اینکه زندگی و بچه داری با این همه تکنولوژی خیلی آسونتر شده ولی مادر بودن سختتره چون به قول خودت این احساسات پیچیده رو پدر و مادرای ما نداشتن...خیلی از پدر و مادرای الان هم ندارن....همونایی که هنوز بچه دوم نیومده تشر و دادو بیداد برای بچه دوم شروع میشه و انقدر نگران جزییات نیستن خوشحالم انقدر جزیی نگر و با برتامه ریزی فرشته کوچولو رو دعوت کردی کاش همه همینجوری اقدام میکردن تا پای همه خستگی ها بتونن وایسن که خودشون خواستن نه تقدیر و سرنوشت که حوصله و عشق و صبرشو هم خدا میده
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام عزیزم .... قشنگ داری از زبون من حرف میزنی ..... تمام 5 سال گذشته از سختی هایی که کشیده بودم ترسیدم و از عید به این طرف همون گیر کردن بین بچه هاست که من و میترسونه........ من همین الان وقتی کیان حواسش نیست و محکم میپره تو بغلم دلم نمیاد دعواش کنم که اون کار و نکنه میترسم دلگیر بشه !!!!!!!!!!! خدا به داد یعدنم برسه
مریم مامان آیدین
24 آبان 93 11:04
قربونت برم که با پست اول ناراحت شدی عزیـــــــــــــــزم وااای مریم انگار اون پستتو خونده باشم...خوب خوب میفهممت
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خدا نکنه عزیزمخوب هر کس یه جور سختی هایی کشیده اما مال من هم خیلی بد بوده هم بعدش حتی با هر واکسن من میمردم و زنده میشدم تو که خوب میدونی حتی یه بارشم نتونستم با کیان تو اتاق باشم و هر بار کلی گریه میکردم حالا فکر کن من .... یه همچین تصمیمی گرفتم
مریم مامان آیدین
24 آبان 93 11:09
آیدین هم این روزها هرجا بچه میبینه جذبش میشه البته هنوز اون تک محوریش که بازی رو رهبری میکنه هست ولی از بازی با بچه ها بیشتر لذت میبره و جذبشون میشه برعکس قبل قربون کیانی برم که خواهردار شد و قربون اون فرشته کوچولوی نیومده حتما ناااااااااااز
مریم(مامان کیان)
پاسخ
اگر یه بار کیان و تو پارک ببینی تازه میفهمی نیاز به همبازی یعنی چی؟؟؟؟ التماس بچه ها میکنه که بیاین با هم بازی کنیم تاب و سرسره خوب نیست!!!!!!!!!!! همینا بود که دل من و به رحم میاورد و اینکه الان همبازی میخوان بعدا همخون و فامیل نزدیک.........
مامان امیرصدرا
25 آبان 93 10:30
سلام شوکه شدم اصلا جا خوردم مریم جان مبارک باشه انشالله به سلامتی
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام خیلی ممنونم
مامان فرانک
25 آبان 93 15:51
بیان احساساتت خیلی عمیق بود و براحتی میتونم حسش کنم مریم جون نگرانیهای مادرانت هم کاملا درسته و بهت حق میدم که نگران تنهایی کیان جان باشی امیدوارم کیان از خواهر کوچیکش خوب مراقبت کنه و خواهرشم همیشه مراقب برادر بزرگترش باشه
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنونم فرانک جون ممنون از دعای خوبت
مامان ناهید
26 آبان 93 23:01
سلام مریم جون خوبید عزیزم کیان جون خوبه فداتون بشم چقدر دلم لک زده بود که بیام ومطالبات زیبا وپراز احساستونو ببینم ولی خدا می دونه چقدر وقتم تنگ بود شبها هم تا بچه هارا خواب می کردم خودم خوابم می برد امشب دیگه تصمیم گرفتم هرطوری شده بیام الان هم خوابم برده بود با صرفه های بیش از حد محمدرضا بیدار شدم دارو بهش دادم اومدم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
عزیزم خیلی ممنون کاملا درکتون میکنم دو تا بچه و کار خیاطی و کار خونه و بعد هم پروژه محمد رضا خدا قوت
مامان ناهید
26 آبان 93 23:02
واااااای مریم جون یعنی شما الان یه نی نی تو دلتون دارید من باید برم پستهای قبلی را بخونم مطمئن بشم اگر ایم طور خیلی خوشحالم خیلی زیاد ولی علقلانه تصمیم گرفتید آفرین به مریم جون که تمام جزئیات را در نظر گرفتن ما هم عین شما فکر کردیم ولی فکر کنم یه کم زود تصمیم گرفتیم چون بچه اول یه کم حساس میشه وباید خیلی زیاد حواست بهش باشه که خودت به تنهایی قادر به این کار نیستی باید با کمک جناب همسر باشه که متاسفانه من همیشه در طول شبانه روز تنها بودم وهمسرم فقط وفقط موقع نهار وخواب شبانه منزل تشریف دارن به هر حال بهترین وقشنگترین روزهای زیبا را براتون آرزو دارم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
بله ناهید جون درست متوجه شدین ما هم بلهاین روزها فقط از خدا میخوام بهم عقل و بینش درست و در مورد رفتارم بده چون به نظرم هر چقدر هم پدر ها کمک کنن باز نقش مادرا کلیدی تره
مامان ناهید
26 آبان 93 23:03
مریم جون حتمآ موفق میشید چون با این همه احساسات عمیق مادرانه به کیان ونی نی آینده انشالله بهترین مادر دنیا میشید بهت تبریک میگم که اینقدر با درک وشعوری
مریم(مامان کیان)
پاسخ
فدات بشم عزیزم شما خیلی لطف به من لطف دارین
خواهرفرناز
26 آبان 93 23:09
تزیزم تبریک میگم خیلی کار خوبی کردی چون خودم سالهای سال تک بودم خیلی میفهممت سختی هایی که قراره بچه ها بکشن خیلی زیاده ای کاش فاصله سنی مون کمتر بود در مورد بین بچه ها موندن هم نگرذن نباش اولش حتما به خدا توکل کن بعدشم هر چی حق وعدالته بگو خدا کمکت میکنه لطف کن بچه دوم را لوسش نکن وکیان جون را به عنوان نگهبانش قراز نده خواستی ازش کمک بگیر اما نگو مواظبش باش .....تا دخترتون بیاد به یه چیز دست بزنه کیان سریع واکنش نشون میده میدونی چی میشه؟دیگه کیان بچگی نمیکنه میشه یه ادم بزرگ بعوا که بزرگ بشه رفتار بچه گونه نشون میده به نظرم همین دوتا نکته را رعایت کنید خانواده نیلی خوشبختی خواهید شد انشالا من کوچیکنگتر از اونم که کمکب کنم اما اگه کمکی سوالی داشتین در خدمتم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
خیلی ممنون به خاطر اینکه تجربه هات و در اختیارم قرار دادی اتفاقا یکی از دغدغه هام همین دیگه بچه گی نکردن کیانه..... دلم میخواد با خواهرش بچه گی کنه و بزرگ بشهحتما عزیزم چرا که نه باز هم ممنونم
مامان ناهید
26 آبان 93 23:30
مریم جون من هرچی رفتم پایین وپستهارا دیدم خبری از نی نی تو راهی نبود تا اینکه از کامنت دوستان متوجه شدم شما نی نی دارید ادونم یه دختر واااای مریم جون خیلی مبارک باشه خیلی خوشحالم نمی دونم چطور احساسمو بیان کنم بازم بهت تبریک میگم پس شیوا از کدوم پست صحبت می کنه پست قبلی که من در مورد نی نی چیزی متوجه نشدم
مریم(مامان کیان)
پاسخ
عزیزم من هیچ پستی در این مورد ندارم حتما از روی روزشمار سن همه متوجه شدن و البته این پست بچه یا بچه هاخیلی ممنون عزیزم
مامان
29 آبان 93 12:54
سلام عزیزم. دوباره مامان شدنتونو تبریک می گم.
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام خیلی ممنونم دوستم
مامانی
30 آبان 93 9:23
سلام عزیزم خوشحالم که دوباره حس زیبای مادر شدن را تجربه خواهی کرد
مریم(مامان کیان)
پاسخ
سلام خیلی ممنونم عزیزم
شیما مامان شاهین کوچولو
4 آذر 93 23:37
خیلی عالیییییی بود مریم جون... احساستو خیلی خوب بیان کردی ایشاله نی نی ناز هر چه زودتر صحیح و سالم بدنیا بیاد
مریم(مامان کیان)
پاسخ
قربونت شیما جون
مهتاب مامان اشکان
6 آذر 93 18:25
خيلي عالي بود.كاش من هم ميتونستم ي دوست از خون خودش واسه پسرم بيارم اما نه بخاطر خودخواهي بلكه بخاطر خود پسرم نميتونم واسش اينكار و بكنم و نميدونم كه ميتونم در آينده قانعش كنم يا محكومم ميكنه.البته پسرم اشكان از الان آبجي ميخواد. كيان جون خوشگلمو ببوسش.و بهش تبريك بگو
مریم(مامان کیان)
پاسخ
اگر خدا بخواد دیگه ما تو زمینه اختیاری نداریمخیلی ممنونم بابت تبریکتون